کتاب پرواز در نگاه پروانه
معرفی کتاب پرواز در نگاه پروانه
کتاب پرواز در نگاه پروانه نوشتهٔ احمدرضا امیری سامانی است. انتشارات سوره مهر این مجموعه داستان در قالب زندگینامه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پرواز در نگاه پروانه
کتاب پرواز در نگاه پروانه برابر با یک مجموعه داستان در قالب زندگینامه است. این کتاب که بر اساس زندگی «سید علیرضا یاسینی» نوشته شده، به روایت «پروانه محمودی» (همسر شهید یاسینی) است و ده داستان از زندگی این شهید را روایت کرده است. علیرضا یاسینی از قهرمانان نیروی هوایی ایران بود که از نظر ساعت پروازی با هواپیمای جنگی، نفر دوم کشور است. کتاب «پرواز از نگاه پروانه» داستانهای مختلفی از زاویهدید دانای کل و سومشخص (پروانه محمودی) را پیش روی ما گذاشته است. علیرضا یاسینی در سال ۱۳۷۳ در جریان یک حادثهٔ هوایی به شهادت رسید.
خواندن کتاب پرواز در نگاه پروانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مجموعه داستان ایرانی و قالب زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پرواز در نگاه پروانه
«آرامش موقت شیراز
۱۳۷۲ خورشیدی
دوباره ساکن شیراز شدند و به خیال پروانه آن سکونت دائمی است. آن هم بعد از آنهمه جابهجایی و از این شهر به آن شهر شدن، بعد از تمامشدن زهرِ تلخ جنگ. زهرا فقط چند هفته بود که به دنیا آمده بود. دختری که علیرضا آرزوی داشتنش را داشت و شیرینی زندگیشان شده بود. شیرینی خوشبختیِ دوبارهٔ پروانه که با جان سالم به در بردنِ علیرضا از جنگ تکمیل شده بود. دوباره داشت خوشبختی را با تمام وجود حس میکرد. با انتخاب علیرضا برای سِمتِ فرماندهیِ پایگاه هوایی شیراز، دوباره همگی راهی شیراز شده بودند. شهری که خاطرات مشترک علیرضا و پروانه از همانجا شکل گرفت و شروع شد.
پروانه زهرا را به مادر سپرد و از خانه بیرون زد. علیرضا با پیکان سفیدش، جلوی در خانه منتظرش بود. پروانه روسریاش را محکم کرد و همانطور که به سمت ماشین میرفت، لبخندزنان انگشتش را به سمت علیرضا گرفت. مثل روزهای اول نامزدیشان که نه بچهای داشتند و نه از جنگ خبری بود. آن روزهایی که تنها کارشان بعد از آمدن علیرضا از پایگاه و برگشتن پروانه از دانشسرا گشتوگذار بود. یا به رستوران و سینما میرفتند یا به پارک و محوطهٔ اطراف پایگاه. با خودش گفت: «حالا که پسرها بزرگ شدن و زهرا پیش مادره، دوباره حالوهوای اون روزای شیراز برگشت.» اما علیرضا با زخمها و جراحتهای کهنهشده جنگ را پشت سر گذاشته بود. با دردی که توی جانش خانه کرده بود. دردِ از دست رفتن آدمها و دوستان و همکاران زیادی که میشناخت. درد فراق دوستان را با هیچچیز نمیتوانست آرام کند. فقط دردهای و زخمهای خودش را میتوانست با دیدن دختری که خدا نصیبش کرده فراموش کند. دختری که همیشه دوست داشت داشته باشد و اسمش را زهرا بگذارد. حالا که خدا دختری نصیبش کرده بود، کمی زخمهاش التیام پیدا کرده بود.
ـ بریم خانم معلم؟
پروانه با شنیدن این کلمات و یادآوری روزهای نامزدیشان زیر خنده زد. از ته دل میخندید. کاری که خیلی وقت بود لابهلای اضطرابهای زندگی در میان جنگ و کنار یک سرباز تمامعیار جنگ نکرده بود. نفس راحتی کشید. همهچیز داشت مثل گذشته میشد. علی پیش او بود. زنده و سلامت. بچههایش را داشت و عشقی که در گذر زمان مثل درختی مستحکم، زیباتر از گذشته شده بود.
علیرضا دستش را زیر چانهاش گذاشت و غرق در فکر به پروانه نگاه کرد. صورت همسرش سرخ شده بود و خوشحالی توی صورتش ولوله میکرد.
ـ بار اولی که دیدمت پروانه... همون بار اول فهمیدم کسی که میخوام توی زندگیم باشه تو هستی. چقدر من خوشبختم که تو قسمتم شدی.
اشک در چشمهای پروانه حلقه زد. تمامشدن مصیبتهایشان که با جنگ روی سرشان آوار شده بود، مثل یک خواب بود. انگار داشتند خواب میدیدند. علیرضا فقط شوهری که دوستش داشت نبود. عشق و امید پروانه شده بود علیرضا. عشق و امیدی که همهچیز را در کنار او و با او میخواست.»
حجم
۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
نظرات کاربران
اولا پایگاه هوایی "لوریلَند" غلط است و صحیح آن پایگاه هوایی "لَکلَند" است در سن آنتونیو ایالت تگزاس که دانشجویان خلبانی دوره آموزشی زبان تخصصی پرواز را آنجا میگذراندند. نویسنده نوشته که شهید یاسینی در این پایگاه با هواپیمای فانتوم پرواز