کتاب ناطور دشت
معرفی کتاب ناطور دشت
کتاب ناطور دشت نوشتهٔ جی. دی. سلینجر و ترجمهٔ احمد کریمی است. انتشارات امیرکبیر این کتاب را منتشر کرده است. این کتابی یک رمان کوتاه خارجی است که از زبان نوجوانی ۱۶ساله روایت شده و از مجموعهٔ «ادبیات کلاسیک جهان» است.
درباره کتاب ناطور دشت
جی. دی. سلینجر کتاب ناطور دشت را در نقد جامعهٔ مدرن غرب و بهخصوص آمریکا نوشته است. گفته شده که پساز جنگ جهانی دوم هیچ نویسندهای به شهرت سلینجر نرسیده و به سختی میشود کسی را پیدا کرد که از همه یا حداقل بعضی داستانهایش خوشش نیامده باشد. در این میان، «هولدن کالفیلد»، شخصیت رمان «ناطور دشت» جایگاه ویژهای دارد. هولدن همهٔ ارزشها را زیر سؤال میبرد. او منتظر است تا نامهٔ مدرسه به خانوادهاش برسد و آبها از آسیاب بیفتد تا به خانه برگردد و در این مدت از خاطرات چند روز گذشته و افکارش حرف میزند.
در رمان «ناطور دشت» طنز و تراژدی با هم میآمیزند و مرز میان آنها کمرنگ میشود. سلینجر شخصیتهایی آفریده که میشود تا آخر عمر عاشقشان بود و به آنها فکر کرد. «هولدن کالفیلد» خود را در دنیای پر هرج و مرج آمریکا مییابد و از طرفی از همهٔ کسانی که در سرتاسر داستان با آنها روبهرو میشوند، متنفر است و از طرفی دیگر، حس ترحم شدیدی نسبت به آنها پیدا میکند و به نوعی دلزدگی خود را از جامعهٔ مدرن آمریکا ابراز میکند. ناطور دشت زبان محاورهای دارد؛ چراکه داستان از زبان نوجوانی ۱۶ساله روایت میشود و سرشار از تلمیح، اشارات، کنایات، اصطلاحات و زبان شکسته است.
خواندن کتاب ناطور دشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره جی. دی. سلینجر
جی. دی. سلینجر در اول ژانویهٔ سال ۱۹۱۹ در مَنهتن نیویورک به دنیا آمد. او یک نویسندهٔ آمریکایی بود. جی. دی. سلینجر پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، به دانشکدۀ نظامی والی پِنسیلوانیا فرستاده شد و آنجا عنوان بدترین دانشجوی تاریخ دانشکده را به دست آورد. او در ۱۸سالگی، چند ماهی به اروپا رفت و بهمحض برگشتن به آمریکا، در سال ۱۹۳۸، وارد یکی از دانشگاهها شد، اما باز هم تحصیلاتش را نیمهکاره رها کرد. سلینجر در جوانی عاشق «اونا اونیل» شد و تا توانست برایش نامه نوشت؛ بااینحال «اونا اونیل» با «چارلز چاپلین» ازدواج کرد.
سلینجر در سال ۱۹۴۰ اولین داستانش را به نام «جوانان» در یک مجله چاپ کرد و سپس وارد ارتش شد. او در ارتش، بهعنوان گروهبان یکم پیاده در جنگ جهانی دوم شرکت کرد. وقتی متفقین در خاک فرانسه و ساحل نورماندی پیاده شدند، شجاعت زیادی از خودش نشان داد. «ناتور دشت» را سلینجر در سال ۱۹۴۵ بهعنوان نخستین رمانش نوشت و توانست آن را در سال ۱۹۵۱ بهطور رسمی و بهصورت کتاب در آمریکا و بریتانیا به چاپ برساند؛ بااینحال چاپ این کتاب، بهبهانۀ اینکه غیراخلاقی است، در مناطقی از آمریکا ممنوع شد و در سال ۱۹۹۰ از طرف انجمن کتابخانههای ایالاتمتحده نیز جزو کتابهای ممنوعالچاپ اعلام شد.
از رمانها و داستانهای بلند او میتوان به اینها اشاره کرد: ناطور دشت (ناطور دشت)، فرنی و زویی، تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور، جنگل واژگون، ۱۶ هپورث، ۱۹۲۶.
مجموعه داستانهای او عبارتند از: این ساندویچ مایونز ندارد، دلتنگیهای نقاش خیابان چهلوهشتم، هفتهای یهبار آدمو نمیکشه، نغمهٔ غمگین، یادداشتهای شخصی یک سرباز، دختری که میشناختم.
از آثار سلینجر برای تولید آثاری در قالبهای دیگر نیز اقتباس شده است. داریوش مهرجویی، کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی، فیلم «پری» را با برداشتی آزاد از رمان «فرنی و زویی» اثر سلینجر ساخته است؛ همچنین مهرجویی در فیلم «هامون» از زبان شخصیت اصلی، اشارهای به آن دارد. کتاب ناتور دشت نیز در سریال Ghost in the Shell: Stand Alone Complex موردبحث قرار گرفته است. جی. دی. سلینجر در ۹۱سالگی، در ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۱۰، به مرگ طبیعی درگذشت.
بخشی از کتاب ناطور دشت
«گرچه دلم نمیخواست، ولی شروع کردم به فکرکردن دربارۀ آقای آنتولینی و به این فکر میکردم که وقتی خانمش ببیند من آنجا نخوابیدهام، آقای آنتولینی به او چه خواهد گفت، هرچند ازاینبابت چندان نگران نبودم، چون میدانستم آقای آنتولینی آدم خیلی زرنگ و باهوشی است و خوب میتواند چیزی از خودش دربیاورد و به او بگوید. به او میگفت من به منزلمان رفتهام یا اینکه کاری، چیزی داشتهام. ازاینبابت، زیاد نگران نبودم، بلکه نگرانیام از این بود که چطور بیدار شدم و او را دیدم که داشت دست نوازش به سرم میکشید. منظورم این است که پیش خودم میگفتم شاید بیخود دربارۀ او خیال بد میکردم که میخواسته کار ناشایستی با من بکند. فکر میکردم شاید او فقط خوشش میآید روی سر اشخاصی که خواباند، دست بکشد و از کجا معلوم است که من اشتباه نکرده باشم؟ منظورم این است که چطور میشود راجعبه همچو موضوعی با اطمینان تمام اظهار عقیده کرد؟ من که گمان نمیکنم بشود. حتی به این فکر افتادم که شاید حقش بود که کیفهایم را برمیداشتم و برمیگشتم به منزل او، همانطورکه بهش گفته بودم. منظورم این است که داشتم فکر میکردم که حتی اگر او آدم بچهبازی باشد، مسلماً خیلی در حق من لطف کرده. فکر میکردم که وقتی آن موقع شب به او تلفن کردم، اصلاً ناراحت نشد و به من گفت اگر مایل باشم، یکراست به خانۀشان بروم و چطور خودش را به آنهمه ناراحتی انداخت و راجعبه پیداکردن حدواندازۀ ذهنم راهنماییام کرد و اینکه او تنها کسی بود که به جسد جیمز کاسل، موقعیکه مرده بود و راجعبه او برای شما صحبت کردم، نزدیک شد. من دربارۀ همۀ این چیزها فکر کردم و هرچه بیشتر فکر میکردم، بیشتر ناراحت میشدم. منظورم این است که رفتهرفته به این فکر افتادم که شاید حقش بود به خانۀ او برمیگشتم. شاید او بدون اینکه هیچ قصد بدی داشته باشد، عشقش کشیده بود روی سر من دست بکشد. خلاصه هرقدر که بیشتر دربارۀ این موضوع فکر میکردم، ناراحتتر و گیجتر میشدم. چیزی که قوزِبالاقوز شده بود، چشمهای بیپیرم بود که بدجوری میسوخت. چشمهام ازشدت بیخوابی سرخِ سرخ شده بود و بدجوری میسوخت. گذشتهازاینها، یواشیواش داشتم زکام میشدم و بدشانسی، دستمال هم همراهم نبود. چندتایی توی چمدان داشتم، اما خوش نداشتم درِ آن چمدان یغور را جلوی مردم باز کنم و دستمالها را از توش دربیاورم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه