کتاب کلیتون بیرد و سفر زیرزمینی اش
معرفی کتاب کلیتون بیرد و سفر زیرزمینی اش
کتاب کلیتون بیرد و سفر زیرزمینی اش نوشتهٔ ریتا ویلیامز گارسیا و ترجمهٔ سمانه سعید است. انتشارات ابوعطا این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب کلیتون بیرد و سفر زیرزمینی اش
کلیتون بیرد وقتی با پدربزرگش، بابایی باحال، و بقیهٔ نوازندگان در ترانههای بلوز هارپ میزند، زندگی را با اعماق وجودش احساس میکند. اما چرخ گردون بیرحمانه میچرخد و بابایی باحال از دنیا رخت برمیبندد. مادر کلیتون تمامی میراث موسیقیایی بهجامانده از بابایی باحال را به حراج میگذارد. کلیتون دیگر انگیزهای برای ماندن نزد مادرش ندارد. او کلاه بابایی باحال و هارپ خودش را برمیدارد، از خانه میگریزد و به امید پیداکردن نوازندگان بلوز کنسرت بابایی و پیوستن به سفرهای جادهایشان مسافر زیرزمین میشود. او در جریان سفر اعجابآمیزش، خود و خانوادهاش را بهتر میشناسد و مسیر رسیدن به قلههای نوازندگی را درک میکند.
خواندن کتاب کلیتون بیرد و سفر زیرزمینی اش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کلیتون بیرد و سفر زیرزمینی اش
«البته این درست بود، خستگیاش دلیل خاصی نداشت. سپس خانم تردول با صدای آرام و مهربانش به او گفته بود که شرایط سختش را درک میکند اما انتظار دارد که او در کلاس بیدار باشد مخصوصاً موقع مطالعهی آزاد. کلیتون دوباره پرسیده بود آیا میتواند در ساعت مطالعهی آزاد کتابهای متفاوتی بخواند و خانم تردول با لبخند جواب داده بود: «اینکه هی پشتسرهم تلاش میکنی کتاب جدید بخونی رو تحسین میکنم اما نه، نمیتونی این کارو بکنی. فردا روز جدیدیه و تو هم باید با این روز جدید کنار بیای، من انتظار پیشرفتت رو دارم.»
عمر با حالت ناامیدی گفت: «همین؟»
کلیتون پاکت نامهای را از کیفش بیرون آورد.
«یادداشت هم که بهت داده!»
کلیتون ابرویش را بالا برد و شانههایش را بالا انداخت.
«میخوای این رو به مامانت نشون بدی؟»
کلیتون دوباره شانهاش را بالا انداخت.
کلیتون درکنار عمر و بقیهی همکلاسیهایش فضای ناخوشایندی را تجربه کرد. بچهها او را مسخره میکردند چون آن روز، روز دومی بود که کلیتون به خواب رفته بود. آن هم موقع مطالعهی آزاد. انگار همکلاسیهایش خیلی زود فراموش کردند که پدربزرگ او فوت کرده است یا حتی اینکه او پسری است که با هارپ زیبایش آنها را بهوجد میآورد. حالا خروپف او افسانهای شده بود. لقب جدید او هم «آقای خوابالو» بود.
البته مسخرهبازیهایشان اصلاً کلیتون را آزار نمیداد. کلیتون همزمان با واردشدن مادرش به خانه کتابی را از کیفش بیرون آورد.
عمر با حالت تمسخرآمیزی گفت: «قوی باش.»
کلیتون بیاعتناییاش را دوباره با بالاانداختن شانهاش نشان داد. او به عمر گفت: «فعلاً، خداحافظ.»
او از مادر عمر هم خداحافظی کرد و به سمت مادرش رفت. مادرش به¬نظر خسته میرسید.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه