کتاب استخوان های آب نباتی
معرفی کتاب استخوان های آب نباتی
کتاب استخوان های آب نباتی نوشتهٔ ناتالی لید و ترجمهٔ نیلوفر عزیزپور است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب استخوان های آب نباتی
کتاب استخوان های آب نباتی (Hummingbird) کودکان را با شخصیتی به نام «آلیو» آشنا و همراه میکند. آلیو در خانه تحصیل میکند. او از اینکه دیگران او را بهخاطر اختلال استخوانهای شکننده و نشستن روی ویلچر، به چشم آدمی ضعیف ببینند، خسته شده است؛ برای همین وقتی بالأخره میتواند پدر و مادرش را راضی کند تا اجازه دهند به مدرسهای معروف برود، حسابی ذوقزده میشود؛ بعد فاجعهای رخ میدهد و تمام آرزوهای او را برای داشتن یک زندگی عادی و پیداکردن دوستان جدیدْ نقش بر آب میکند. آلیو شایعاتی دربارهٔ پرندهای جادویی میشنود که میتواند آرزوها را برآورده کند؛ پس اگر بتواند معمایی را رمزگشایی و پرنده را پیدا کند، آرزوی قلبیاش برآورده خواهد شد. آیا او از پسِ این کار برمیآید؟ اگر اعضای شکنندهٔ انسان را بهسوی شگفتانگیزترین جادوها ببرند چه؟
خواندن کتاب استخوان های آب نباتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب استخوان های آب نباتی
«دوست من، بگذار بگویم سختیِ کار کجاست. بعد از اینکه فهمیدید مرغ زرینپری جادویی به شهرتان میآید، سعی کنید روی موضوع دیگری تمرکز کنید، حالا هر موضوعی.
میدانستم دبستان مکلمور حرف ندارد؛ اما پرندهای که آرزویی را برآورده میکند، میتواند زندگی آدم را زیرورو کند. سؤالهای زیادی ذهنم را درگیر کرد، اما اینها مهمترینهایشان بودند. چرا قبلاً این داستان را نشنیده بودم؟
از آن مهمتر اینکه چرا این ماجرا را از زبان بابابزرگ خوزا، معروفترین پرندهنگر ایالت، نشنیده بودم؟
حتی آقای واتسون که مطمئناً بهترین معلم دنیا بود، نتوانست کاری کند تا دوباره حواسم کامل جمع شود. بهخصوص سر کلاس ریاضی. اعداد دشمن من هستند. در بهترین زمان هم دوست ندارم روی آنها تمرکز کنم. وقتی درس به اعشار رسید، نفس راحتی کشیدم. حداقل این مبحث را بلد بودم.
اما بعد دوباره دلشورهٔ بدی به جانم افتاد، چون اعشار را بهروشی کاملاً متفاوت یاد گرفته بودم. نزدیک بود درخواست کمک کنم، اما این کار را نکردم. نمیخواستم بقیه فکر کنند از درس عقب هستم. اصلاً اینطور نیست. پس بهروش یوگا نفس عمیقی کشیدم، پرهایی را که دوروبر میزم داشتند آب میشدند، نادیده گرفتم و دستبهکار شدم. چنان سعی کردم تمرکز کنم که دیگر کلمهای با کسی حرف نزدم و حتی ساعت را هم نگاه نکردم، تا اینکه خانم پجن وارد کلاس شد تا نشانم بدهد سرویس بهداشتی کجاست. خیلی بد بود که باید زودتر کلاس را ترک میکردم، اما سعی کردم به سازش بچرخم.
به سازش بچرخم. نکتهاش را گرفتید؟
این شوخی بود، اما شاید شوخی جالبی نبود. موضوع اینجاست: با این روال جدید همهچیز، حس میکنم مغزم مثل گوی برفی شده است. از صبح انگار بارها و بارها تکانش دادهاند. امیدوارم موقع ناهار اوضاع بهتر باشد. شاید بتوانم با گریس یا هچ سر یک میز بنشینم و درمورد پرها، پرنده و داستان شگفتانگیزی که امروز صبح شنیده بودیم، صحبت کنم! شاید تا آنجا بودم، با باقی بچههای کلاس دوست میشدم!
بااینکه هنوز به در دولنگهٔ غذاخوری مدرسه هم نرسیده بودیم، از آنجا صدایی غرشمانند و بلند را شنیدم؛ اما نه از آن صداهای جالب، مثل صدای خروش اقیانوس. بیشتر من را یاد قفس شیر و ببر در باغوحش ناکسویل میانداخت.
به قلب ناآرامم گفتم، از پسش برمیآی، آلیو میراکل. همینطور که خانم پجن من را به داخل سالن میبرد، عینکآفتابی قلبیام را به چشم زدم.
غذاخوری مکلمور بوی کرهٔ بادامزمینی و ژله و چسب میداد. یکجورهایی هم بوی سطل زبالهای را میداد که آشغالش را خارج نکرده باشند. پرها در هوا شوروهیجان زیادی ایجاد کرده بودند. خیلیها با شادی گپ میزدند و میخندیدند. من هم میخواستم بخندم؛ اما اول باید جایی برای نشستن پیدا میکردم.»
حجم
۲۵۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۵۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی خیلی فوق العاده ای بود. خیلی قشنگ بود، درمورد دختری که اختلال استخوان زایی(استخوان) های شکننده داره و نمیتونه مدرسه بره؛ چون ممکنه اونجا بیفته زمین و استخوان هاش بشکنن. ولی یه روز فرصت پیدا می کنه تا