کتاب دلربا
معرفی کتاب دلربا
کتاب دلربا نوشتهٔ امیر فرح آبادی است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب دلربا
کتاب دلربا رمانی ایرانی نوشتهٔ امیر فرح آبادی است. نویسنده در این رمان زندگی دختری به نام «دلربا» را روایت کرده است. پدر دلربا در پی قتلی عجیب و مرموز کشته شده است. قتل پدر او در یک کلبه وسط جنگل همراه با زنی غریبه رخ داده است. مادر دلربا اندکی بعد از قتل با برادر همان زن غریبه ازدواج میکند. این اتقاقت ذهن دلربا را آشفته میکند و او را به دنبال حل معماها و یافتن پاسخی برای پرسشهایش میکشاند. دلربا پساز ملاقات با پسر ناپدریاش، «رهام» که در قتل حضور داشته و بر اثر سانحهای خاطرات مرتبط با یک ساله گذشته را از یاد برده، تنها یک جمله ی مرموز درباره ی قتل پدرش از او می شنود: «باید از آن زن فاصله بگیری.» چه ماجراهایی پیش روی دلربا است؟ آیا او میتواند ماجرای پدر و مادرش را بفهمد و از رازهای آنها سر در بیاور؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب ردلربا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دلربا
«دو روز در بیمارستان تحت مراقبت می ماند و سپس مرخص می شود. هنوز جای بخیه های روی سینهاش درد می کند. دکتر برایش یک قرص مسکن می نویسد که درد بخیهها را آرام کند. تمام دو روز را کنارش می مانم. برایش شعر می خوانم. شعرهایی از حافظ. برایش فال می گیرم. شعر را تفسیر می کنم و باهم قاه قاه می خندیم.
تنها چیزی که باعث عصبانیتم می شود حضور وصال و پیام های متعدد سهیل است. پیام هایی که آرامش لحظه هایم را سلب می کردند. «تو برای منی دلربا. برای من» انگار در یک خیابان گیرافتاده ام. یک خیابان تاریک. سوت و کور. خیابانی که هیچ تابلوای ندارد تا راه را نشان بدهد. خیابانی پراز رفت بدون آمد...!
همراه ترانه و علی برای مرخص کردن رهام به بیمارستان می ریم. یک سبد پراز گل گرفتهام و چشم انتظار خروج او هستم. با آمدنش انگار دنیا را دو دستی تقدیمم می شود. چشم هایم پراز اشک می شوند و از خوشحالی بالا و پایین می پرم. سبدگل را به دستش می دهم و با لذت سر تا پایش را برانداز می کنم. موهایش پریشان روی پیشانیاش فر خوردهاند و ریش هایش از همیشه بلندتر است. دلم می خواهد بغلش کنم و ریه هایم را از عطر تنش لبریز کنم. بغلش کنم و چال گونه هایش را با بوسه هایم پرکنم. چال گونه هایش به نظرم عمیق ترین چال دنیا است. چالی که در آن دست و پای من شکسته.
به خانهٔ رهام می رویم. علی و رهام می نشینند مقابل تلوزیون و مشغول تماشای فوتبال می شوند. جام جهانی. بازی ایران و اسپانیا. عجب هیاهوای برپا است... خسته از آن همه سر و صدا به آشپزخانه می روم و سرگرم آشپزی می شوم. بازهم برایش سوپ درست می کنم. فعلاً غذاهای ادویهدار برایش ممنوع است. بعد از نیم ساعت ترانه به آشپزخانه می آید و با پوف عصبی می گوید:
- کجایی پس دلربا؟
با دیدن قیافه حق به جانبش خندهام می گیرد
- برای ناهار رهام یکم سوپ گذاشتم
- توهم ناهار اینجا می مونی؟!
- نه. برمی گردم ویلا
- ول کن اونارو بیا بشین یکم حرف بزنیم. دیوونه شدم پیش اون دوتا خل و چل. تکرار بازی دیشب رو دارند می بینند. نمی دونی چهقدر داد و فریاد راه انداخته اند. منم مجبوری نشستم پیششون دارم فوتبال نگاه می کنم. فکرشو بکن. بخدا اسم هر یازده تا بازیکن اسپانیا رو حفظ شدم. دیگه کم مونده بود آفساید هم یاد بگیرم...!»
حجم
۶۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۴۴ صفحه
حجم
۶۳۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۴۴ صفحه
نظرات کاربران
دلربا رو حدود ۷ سال قبل خوندم و بسیار لذت بردم. یه رمان جذاب و معمایی با قلمی پخته و خوشخوان👍 یادمه سال اخر دبیرستان بودم و توی گیردار کنکور با دوستام میرفتیم کتابخونه و مرتب درمورد این رمان بحث