کتاب توهم سرخ
معرفی کتاب توهم سرخ
کتاب توهم سرخ نوشتهٔ سلما رفیعی است. انتشارات افراز این نمایشنامهٔ ایرانی را منتشر کرده است. این نمایشنامهٔ ششصحنهای از مجموعهٔ «نمایشنامههای بهین» و از برگزیدگان نخستین جشنوارهٔ تئاتر فراز است.
درباره کتاب توهم سرخ
کتاب توهم سرخ نمایشنامهای ایرانی نوشتهٔ سلما رفیعی است. این متن نمایشی در شش صحنه نگاشته شده و «حسام»، «آناهیتا»، «مامانملیحه»، «باباشاهرخ»، «مامانپرناک»، «آقاجانامیریوسف»، آقا، خانم، «شجره» و «مریم» شخصیتهای آن هستند.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب توهم سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و علاقهمندان به نمایشنامههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب توهم سرخ
«حسام: نمیدونم... ولی میدونی شجره من واقعاً خوشحالام که تنها نسبتم با شما گرفتن دخترتون بوده و بس... آقاجانامیریوسف همینطور بست نشسته تو خونهٔ بهارستان بلکهم بتونه یه چیزی بنویسه که مسلماً نمیتونه... [بهسراغ بوفهٔ خودنویسها میرود] نگاه کن... من در حیرت این خودنویسام... آقاجوناعتماد... میزنه به سرش تمام زندگیش رو میفروشه این خودنویس رو میخره... آخه این چه ارثیه؟ مکافات... همه بچههاش رو انداخته به فلاکت... آخه نصف زندگی آدم از ارث والدِ درخاکرفته میچرخه... با اینا چیکار میشه کرد؟... نه میشه بدی اجاره، مالالاجارهشون رو بخوری، نه کسی جرأت میکنه بفروشدشون از بس که بلانسبت مقدسان... اوه... خدا بهمون رحم کرد که این آقاجونها برای نوشتن خونه لازم داشتن وگرنه الان همهمون از گشنگی مرده بودیم...
شجره: هیش... ساکت... من امروز صبح باید یه کارهایی میکردم...
حسام: آروم باش شجره... هیچ کاری نباید میکردی... اضطراب نداشته باش... دریا رو ببین و آروم شو...
شجره: چیش... کجا باید زنگ می...
حسام: نکن شجره.
شجره: به تو چه ربطی داره؟
حسام: داد نزن شجره... میدونی که من نسبت به این ناقوسهای زنانه حساسیت دارم.
شجره: باید زنگ میزدم ترکیه...
حسام: آها... بله... فراموش کرده بودی... البته من خبر نداشتم... چرا منو در جریان کارات نمیذاری شجره؟... سلام باباشاهرخ.
باباشاهرخ: [درحالیکه دستش را به یکی از دیوارها گرفته جلو میآید] سلام صبح همگی بهخیر.
حسام: سلام باباشاهرخ... سلام مامانملیحه... از اهالیِ درخودماندهٔ خونهٔ بهارستان چه خبر؟
باباشاهرخ: یادشبهخیر آقاجون من... همیشه میگفت... شاهرخ... این خونهای که داری توش مشق مینویسی کنار مجلسیه که بهتوپ بستناش... اینو تو مشقات بنویس.
مامانملیحه: تو هم مینوشتی؟
باباشاهرخ: نمینوشتم که...»
حجم
۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه
حجم
۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۴ صفحه