کتاب نامه هایی به فلیسین
معرفی کتاب نامه هایی به فلیسین
کتاب نامه هایی به فلیسین سرودهٔ اینگه بورگ باخمن و ترجمهٔ فواد نظیری است. نشر ثالث این مجموعه شعر خارجی را روانهٔ بازار کرده است؛ مجموعهای حاوی نامهها و شعرهایی عاشقانه.
درباره کتاب نامه هایی به فلیسین
کتاب نامه هایی به فلیسین یک مجموعه شعر خارجی نوشتهٔ اینگه بورگ باخمن را در بر گرفته است. این اثر مجموعهٔ شعر و نثر شاعرانه ای است که بیانگر تلاطم و جوشش عاطفهٔ عاشق، آزرده و زخمخوردهای است که دل در گرو دختری جوان دارد. شاعر در دشواریهای زمانه و سختیهای دردناک جنگ و سیطرهٔ فاشیسم را با گوشت و خون و عصب لمس و تجربه کرده و گویی از همان اولینهای قدمهای نوشتن در پی پناه و پناهگاهی است تا از لرزههای هجوم مرگبار و جانسوز هر حرکت ضدانسانی جان به در برد. قصد او از این پناه بردنها نه عافیت طلبی، بلکه تلاش برای حفظ حرمت انسان است. این شعر/نامهها حدیث بیقراری جسم و جان شاعر است.
خواندن کتاب نامه هایی به فلیسین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر جهان، بهویژه شعر اتریش پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نامه هایی به فلیسین
«نمیدانستم کجای آنهمه خیابانهای ناشناختهٔ آشنا را دنبال تو بگردم. رُم شهر آشنایی بود و احساس غربت نمیکردم. تعطیلات رُمی را دیده بودم. با فیلم خیابانهایی را گشته بودم به روزگاری که خود هنوز به دنیا نیامده بودم. کودک بودم که با سنگام سکهای از پشت سر انداخته بودم درون حوض «فونتانا دی تِروِی» و چهلوسه سال بعد که تو را شناختم، از نقل آنچه در رُم شنیده بودی و دیده بودی، دیدم نیمهشب پسر جوانی که بر لبِ چشمه نشسته بود و سوت میزد، برخاست، عریان شد و بیاعتنا به آبِ چشمه زد و خم شد، سکهها را جمع کرد و رو به نورِ ماه گرفت و سکهها به نقره بدل شدند و پسرک دیگر نبود، و به محضر خدا رفته بود! رُم فلینی را دیده بودم و در خیابانهایش گشته بودم به روزگار جوانی خویش...
حالا داشتم میان آنهمه خیابانهای آشنای ناشناخته از پی تو میگشتم، شاعر! سرگشتگیام همه از خود نبود. از تو بود که همهجا بودی و نبودی. از کارینتیای اتریش کوچ کرده بودی به وین. همانقدر اتریشی بودی که از اهالی وِند تبارِ یوگسلاوی. بزرگشده در خانهای که پشت کوههایش ایتالیا بود، به فاصلهٔ یک ساعت. و این مرزهای نزدیک جغرافیایی، خود مرز مشترک زبان بود و تو از هر سه جا آمده بودی و نشانیِ آخر خود را برده بودی به رُم، و من پیِ نشانیات که از دل شعرهات میآمد، سرگردان میان خیابانهای شهر میگشتم.
گفته بودی بیآنکه دلیلِ دقیقش را بدانی در همان روستا که بودی، شروع کرده بودی به نوشتن، و عاشق این بودی که بر خاکریز کنار ریل راهآهن دراز بکشی و افکارت را سفر دهی به شهرها و کشورهای دوردست. و باز گفته بودی از روستا به وین که آمدی، دانشگاه رفتی، دکترای فلسفه گرفتی، در روزنامهها و مجلات و رادیو کار کردی. این همه را میدانستم. میدانستم که با رسالهٔ دکتریات پنجه در پنجهٔ هایدگرِ فیلسوف افکنده بودی و خشم و نفرت خود از فاشیسم را به ستیز فلسفی با او رفته بودی.
اما میدانی، شاعر؟ من توی خیابانهای آشنای ناشناخته کاری به این همه نداشتم. شعر تو مرا سرگردان و از پیِ خود روان کرده بود. جغرافیای نهان و رازناک سه اقلیم آنِ تو بود و، من که حالا برگردانی از چند شعر تو به زبان دیاری دیگر داده بودم، مفتون و هولزده از شعر عمیق و تغزلی و مضطرب تو، چه در خیابانهای آشنای رم و چه در سوز سرد و غریب و گداکُش خیابانهای خاکستری وین، از پیِ رد تو میگشتم.
چنان بود که گفتی در توفان گل سرخ میچرخم، بر فراز خارهایی که چراغهای شب بودند. خرس بزرگ، دب اکبر بود که پنجهٔ پشمین به سوی راه شیری گشوده بود، و ما هرچند از جنگ فاصله گرفته بودیم، آن شب که کناری رودِ پُرگِلابهٔ تیبر ایستاده بودی و باد بر تسمههای پلهای پیشِ روی میوزید، در کلماتی تاریک، مرگ را بر تارهای زندگی سرودی و گفتی، مهلتی نمانده و، روزهایی سختتر در پیش است...»
حجم
۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
حجم
۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه