کتاب پینوکیو
معرفی کتاب پینوکیو
کتاب پینوکیو نوشتهٔ کارلو کلودی و ترجمهٔ فرخ بافنده است. کارگاه فیلم و گرافیگ سپاس این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی قصهای کلاسیک از زندگی یک عروسک. این اثر برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب پینوکیو
کارلو کلودی کتاب پینوکیو را برای کودکان نگاشته است. نویسنده در این داستان زندگی یک عروسک چوبی را روایت کرده است. آغاز این قصه زمانی است که تکهچوبی در مغازهٔ نجار پیری به نام استاد «آنتونیو» پیدا شد که مانند بچهها میخندید و گریه میکرد. این داستان کودک در ۳۶ فصل نگاشته شده که عنوان برخی از فصلهای آن عبارت است از «استاد چری چوب را میبخشد»، «تخم مرغ پرنده»، «پاهای پینوکیو میسوزد و خاکستر میشود»، «ژپتو برای پینوکیو پاهای جدیدی میسازد»، «پینوکیو به دیدن خیمهشببازی میرود»، «آتشخوار عطسه میکند و پینوکیو را میبخشد»، «پینوکیو پنج سکهٔ طلا هدیه میگیرد»، «آدمکشها پینوکیو را از بلوط کهنسال آویزان میکنند»، «پولهای پینوکیو را میدزدند»، «پینوکیو سگ پاسبان میشود»، «پینوکیو دوباره پری را میبیند»، «چیزی نمانده بود که پینوکیو مثل ماهی سرخ شود»، «پینوکیو خر میشود»، «سگماهی پینوکیو را میبلعد» و «خبری شگفت انگیز و شادکننده برای پینوکیو».
خواندن کتاب پینوکیو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکانی که به خواندن داستانهای کلاسیک علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پینوکیو
«پینوکیو، همانطور که انتظار میرفت، از پری اجازه گرفت تا در شهر بگردد و دوستانش را دعوت کند.
پری هم به او گفت: «اگه دوست داری برو و دوستاتو واسه صبحونهٔ فردا دعوت کن؛ ولی یادت باشه که قبل از غروب آفتاب برگردی خونه! متوجه شدی؟»
عروسک در جواب گفت: «قول میدم یهساعته برگردم.»
«مراقب باش، پینوکیو! پسرا همیشه مثل آب خوردن قول میدن، ولی معمولاً خیلی کم سر قولشون میمونن!»
«ولی من مثل بقیهٔ پسرا نیستم. وقتی یه چیزی میگم، انجامش میدم.»
«خواهیم دید. اگه حرف گوش نکنی، حسابی برات گرون تموم میشه.»
«چرا؟»
«چون پسرایی که به نصیحت کسانی گوش نمیدن که از اونا بیشتر میدونن، همیشه انواع و اقسام مصیبتا سرشون مییاد.»
پینوکیو گفت: «خودم کشیدهم و میدونم؛ ولی دیگه هیچ وقت اون اشتباهامو تکرار نمیکنم.»
«حالا میبینیم که راست میگی یا نه.»
پینوکیو بدون هیچ حرف دیگری از حضور پری مهربانش که برایش مثل مادر بود مرخص شد و آوازخوان و رقصکنان از خانه بیرون رفت.
در کمتر از یک ساعت همهٔ دوستانش دعوت شدند. بعضیها فوراً با شور و شوق زیاد دعوتش را قبول کردند. بعضی دیگر اولش نیاز به اصرار بیشتری داشتند؛ ولی وقتی فهمیدند روی هر دو طرف نانهایی که قرار است با قهوه بخورند کره مالیده شده، دستآخر گفتند:
«ما هم واسه اینکه یه لطفی بهت بکنیم، مییاییم.»
راستی باید بگویم که در میان دوستان و همکلاسیهای پینوکیو، یکی بود که پینوکیو خیلی از او خوشش میآمد و به او علاقهٔ خاصی داشت. اسم این پسر رومئو بود، ولی همه او را کَندِل ویک صدا میزدند، چون چنان لاغر و دراز بود که مثل فتیلهٔ تازهٔ یک چراغخواب کوچک به نظر میرسید.
کندل ویک تنبلترین و شیطانترین پسر مدرسه بود، ولی پینوکیو او را دوست داشت. برای همین اول از همه به خانهٔ او رفت تا برای صبحانهٔ فردا دعوتش کند؛ ولی پیدایش نکرد. بار دوم برگشت، ولی کندل ویک آنجا نبود. برای بار سوم رفت، ولی بیفایده بود؛ یعنی کجا رفته بود؟ او این طرف و آن طرف و هر جایی را که به فکرش میرسید نگاه کرد و دستآخر او را دید که پشت رواق یک کلبهٔ روستایی پنهان شده بود.
پینوکیو در حالی که به سمت او میآمد، پرسید: «اونجا چی کار میکنی؟»
«منتظرم تا نیمهشب از راه برسه و راه بیفتم.»
«کجا داری میری؟»
«میخوام برم توی سرزمینی زندگی کنم که قشنگترین سرزمین دنیاست!»
«اسمش چیه؟»
«بهش میگن: ‹سرزمین خُلها›، چرا تو هم نمییای با هم بریم؟»
«من؟ نه، اصلاً!»
«اشتباه میکنی، پینوکیو. اگر نیایی، پشیمون میشی. چه سرزمینی بهتر از اونجا برای ما پسرا پیدا میکنی؟ اونجا هیچ مدرسهای نیس؛ هیچ معلمی نیس؛ هیچ کتابی نیس. توی اون سرزمین قشنگ هیچ کس درس نمیخونه. شنبهها اصلاً خبری از مدرسه نیس و هر هفتهش شیش تا شنبه و یه یکشنبه است. فقط فکرشو بکن، تعطیلات پاییزی از اول ژانویه شروع میشه و آخرین روز دسامبر تموم میشه. این کشوریه که به درد من میخوره! همهٔ کشورهای متمدن باید مثل این سرزمین باشن!» »
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه