دانلود و خرید کتاب چالیش سعید خردمندنسب
تصویر جلد کتاب چالیش

کتاب چالیش

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب چالیش

کتاب چالیش نوشتهٔ سعید خردمندنسب است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.

درباره انتشارات متخصصان

انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشته‌های ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و رشته‌های مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمی‌گردد و در طول این سال‌ها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.

خواندن کتاب چالیش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب چالیش

«اوسين ابزاری بود مانند چنگال که از آن برای پرتاب‌کردن کاه و کمپوست استفاده می‌کردند. ظاهراً همان اول کار می‌خواست حساب کار دستم بيايد. گفت: «حالا که آمده‌ای، اگر بخواهی نق‌ونوق کنی و بگويی تونل گرم است يا خفه می‌شوم و خسته شدم، کارمان نمی‌شود.» در آن لحظات احساس می‌کردم مانند زندانی هستم که برای کار اجباری آمده‌ام. با گفتن چشم، کنار بقيه کارم را شروع کردم. با وجود اينکه گار‌ی و اوسين از خودم بزرگ‌تر بودند، اما نمی‌خواستم کم بياورم. کار سختی بود. وقتی تونل از کمپوست پر می‌شد، محفظه‌های کف تونل که باد کولر از آن بالا می‌آمد، مسدود می‌شدند و گرمای کمپوست باعث می‌شد تا تونل گرم شود. هرچه از شروع کار می‌گذشت، انگار يخ کارگران بالای تريلی هم باز می‌شد و با سرعت بيشتری کمپوست‌ها را به داخل گاری‌ها می‌ريختند. من هم مجبور بودم سرعت کارم را بيشتر کنم تا عقب نمانم.

به‌قدری سرعتشان زياد شده بود که اگر دست نمی‌جنباندم، با کوهی از کمپوست در ورودی تونل مواجه می‌شدم. مجبور بودم با دويدن هم شده، گاری را خالی کنم و برگردم. تقريباً سه ساعت از شروع کار گذشته بود و تازه توانسته بوديم يک‌چهارم تونل را از کمپوست پر کنيم. خيلي دقت مي‌کردم که کمپوستی در اطراف گاری نماند و سريع آن را جمع کنم و داخل گاری بريزم؛ حتی ذره‌ای هم به اين فکر نمی‌کردم که نوک‌های تيز اوسين بخواهد دردسر بزرگی برايم درست کند. با سرعت مشغول جمع‌کردن کمپوست‌ها از اطراف گاری بودم که ناگهان اتفاقی که نبايد، افتاد.

با داشتن دو گاری سالم، در کار عقب می‌مانديم، حالا چه برسد به اينکه بخواهد يکی از آن‌ها هم خراب شود. کاش آن لحظه خوابی بيش نبود، چرخ گاری را با دست خودم به فنا داده بودم. نوک‌های تيز و براق اوسين، به‌سان دندان ببری، طوری چرخ را دريده بود که هيچ وصله‌پينه‌ای جوابگويش نبود.

در آن لحظات پر از استرس خودم را با بچه‌های هم‌سن‌وسالم مقايسه می‌کردم. بچه‌هایی که در خواب نازند يا در حال بازی‌اند يا آن‌هايی که با خانواده در سفرند. سختی کار و سوراخ‌شدن چرخ گاری از يک طرف، مقايسه‌های ذهنی‌ام هم از طرفی، بار اضافه‌ای بر مغزم گذاشته بودند تا نتوانم به درد خودم بسوزم. در اين هيرووير هم يکی از کارگرها که نامش قدرت بود، معلوم نبود چرا با من دشمن بود؛ دائم می‌گفت: «اخراج‌شدنت که حتمی است، فقط شانس بياوری رئيس کتکت نزند.»

برای اينکه کمتر او را ببينم، يکي از چشم‌هايم را می‌بستم. نمی‌دانم برای چندمين بار بود چشمم را می‌بستم که در يک آن صدای قدرت بلند شد و با حالتی عصبانی گفت: «از لحظه ایی که اوسين را به دستت گرفتی جايی نبوده که نرفته باشد. از بدن ما فقط يک شکممان سالم است که آن را هم تو می‌خواهی سفره کنی.» به او حق می‌دادم که بخواهد اعتراض کند؛ چون با بستن چشمم، فاصله را درست تشخيص نداده بودم و کم مانده بود نوک‌های تيز اوسين را در شکمش فرو کنم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۶ صفحه

قیمت:
۷۱,۵۵۰
تومان