کتاب راه خانه
معرفی کتاب راه خانه
کتاب راه خانه نوشتهٔ گروه نویسندگان و ترجمهٔ ستاره سیدین است. نشر گویا این مجموعه داستان کوتاه و معاصر را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب راه خانه
کتاب راه خانه حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «مناسبت برنامهریزی شده»، «سرزمین مادری»، «داستان پاپی»، «روزهای پیش از ما» و «شعبدهباز». نام نویسندگان این داستانها عبارت است از «آنجی کیم»، «چارمین ویلکرسون»، «ایتاف رام»، «کریستین هارمل»، «کریستینا مک موریس»، «ربکا سِرِل»، «سجل بادانی».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب راه خانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر جهان و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب راه خانه
«امشب شلوار شش جیب آبی و یقهاسکی کرم رنگ پوشیده با چکمهٔ موتورسواری طوسی. پلیورش را با روسری ابریشم آبرنگی مزین کرده است.
خیلی ساده و راحت و خودمانی میگوید: «سلام. خوش آمدید.»
مردم تشویقش میکنند. او از همین حالا هم آنها را جادو کرده بود.
یکقدم به سمت تماشاچیان برمیدارد و بادقت به آنها نگاه میکند، بادقت به من نگاه میکند.
«خب امشب کمی فرق دارد. میخواهم خبری به شما بدهم.» دستانش را داخل جیبش میکند و به جلو خم میشود.
جمعیت به پچپچ میافتد و ست دستم را میگیرد.
«همانطور که خیلی از شما میدانید پانزده سال است که همینجا در سالن تئاتر چری لین نمایش اجرا میکنم.»
صدای کفزدن به گوش میرسد. مادرم لبخندی میزند و با سر تشکر میکند. ساندرا کرامر هرگز از این تشویقها خجل نشده بود و هرگز نگفته بود: «نه، نه.» همیشه گفته بود: «ممنون.»
پی حرفش را میگیرد: «و حالا باید بگویم وقتش شده خودم را بازنشسته کنم.»
جمعیت ساکت میشود. چندنفری آه میکشند و بعضی کف آهسته و پراکندهای میزنند.
«مایهٔ افتخار است که توانستم در تمام این سالها شما را سرگرم کنم و میخواهم بدانید چه من را قبلاً دیدهاید و چه امشب بار اولتان است برای من مثل خانواده میمانید.»
انگشتم را از لای دست ست بیرون میکشم و دستانم را زیر خودم جمع میکنم. او یکبار دیگر به ما نگاه میکند و با من چشم در چشم میشود.
میگوید: «خب دیگر وقتش است کمی خوش بگذرانیم.»
و بعد در یکچشم برهمزدن کارش را شروع میکند. اول حقه با کارت، عالی و راحت. هزاران بار حین تمرین نگاهش کرده بودم.
از یکی از تماشاچیان میخواهد به صحنه بیاید و کارتی را از روی میز انتخاب کند. زنی به نام جِین داوطلب میشود. زنی ریزهمیزه اهل بروکلین. مادرم پشتش را میکند و جِین هر چیزی که دلش بخواهد، روی کارت مینویسد و سپس آن را به مادرم پس میدهد بعد نورافکن روی تماشاچیان میافتد و مردی با کلاه بیسبال آبی و پیراهنی با یقهٔ سفید را نشان میدهد. مادرم به سمتش میرود و میگوید: «سلام آقا. میشود لطفاً بلند شوید و اسمتان را به ما بگویید؟»
مرد میایستد: «جیم.»
مادرم دستش را به سمت مرد دراز میکند: «سلام جیم. از کجا آمدهای؟»
«از کانزاس خانم.»
«شعبدهبازی دوست داری؟»
«دخترم شما را در اینستاگرام دیده و عاشقتان شده.»
صدای تشویق و خنده.
«خب تو پدر خوبی هستی جیم. میشود لطفی در حقم بکنی؟ میشود زیر ساعتت را نگاه کنی؟»
جیم مچش را چرخاند و هاجوواج ماند. زیر ساعتش کارتی تا شده میبیند (دوربین دنبالش میکند و یک تصویر خوب و واضح از او نشان میدهد.) همان کارتی که جِین با دست خط شتابانش رویش نوشته بود.
جِین روی صحنه جیغ کوتاهی میکشد و جیم طوری کارت را پرت میکند انگار از گدازه ساخته شده است.
مادرم میگوید: «دستگرمی خوبی بود.» و با دست ضربهٔ ملایمی به پشت جیم میزند و ادامه میدهد: «خب لطفاً جیم و جِین را تشویق کنید.» سپس سر صحنه برمیگردد و جِین را به سمت صندلیاش راهنمایی میکند. حضار همچنان مشغول تشویق هستند.
همیشه از اینکه چقدر کنار مادرم به مردم خوش میگذرد در تعجبم. اگر به تکتک چهرهها نگاه کنی، احتمالاً در تمام هشتاد و سه دقیقه، لذت یا سرگرمی خواهی دید. یکبار نمایشش را برای برنامهٔ سی. بی. جی ضبط کرد و فقط از تماشاچیان سه برنامهٔ مختلف فیلم گرفتند. آن قسمت بیست و دو دقیقه طول کشید، اما چندین ساعت روی آنتن بود. همهٔ قسمتهایش را دیدم. دیدن چهرههایشان که مادرم را تماشا میکردند ناراحتم میکرد و سعی داشتم جوابی برایش پیدا کنم. انگار تعادلم را ازدستداده بودم؛ اما هرگز زمین نمیخوردم. دلم میخواست بفهمم وقتی نگاهش میکنند چه میبینند. آیا به اندازهٔ من با او ارتباط برقرار میکردند؟ آیا به اندازهٔ من به او دسترسی داشتند؟»
حجم
۲۳۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۲۳۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه