دانلود و خرید کتاب رمز چینوت معصومه یزدانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب رمز چینوت اثر معصومه یزدانی

کتاب رمز چینوت

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رمز چینوت

کتاب رمز چینوت نوشتهٔ معصومه یزدانی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.

درباره کتاب رمز چینوت

کتاب رمز چینوت دربردارندهٔ رمانی برای نوجوانان است. این رمان ۲۰ فصل دارد. داستان از جایی شروع می‌شود که راوی می‌گوید «کیان» برای اینکه مطمئن شود این‌دفعه اشتباه نمی‌کند، انگشت‌های دست چپش را با فاصله بر روی اثر انگشت‌های مادرش نگه می‌دارد. راوی می‌گوید که از حالت قرارگرفتن انگشت‌های کوتاه و بلند، کاملاً معلوم بود که خودش است! ساعت زنگ هشدار کم‌شدن زمان را می‌زند. فقط ۲۵ دقیقه به برگشتن مادر کیان مانده است. کیان با عجله چراق‌قوهٔ ماورای بنفش خود را بین دندان‌هایش می‌گذارد. صدای ساعت مچیش بلند می‌شود. ماجرا از چه قرار است؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب رمز چینوت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب رمز چینوت

«ـ خانم‌ها! آقایون! هوشنگ! قهرمان قهرمانان! پهلوان پهلوانان! مهارکنندهٔ آتش! تو راه قلهٔ دماونده، پس هول نکنین و نترسین، تو چادراتون بمونین، به طرف درا هجوم نیارین، چون بسته است و فقط همدیگه رو له می‌کنین. خانم‌ها! آقایون! به جون خودم همه چی تحت کنترله! به مهارکنندهٔ آتش و دو دستیار شجاعش اعتماد کنین!

کیان برگشت و پایین را نگاه کرد. مزدک روی پشت‌بام شهرداری ایستاده بود و میکروفن بلندگوی شهرداری را دستش گرفته بود. کیان با ساعت مچی شهردار برایش علامت پیروزی فرستاد و دوباره به طرف قله به راه افتاد. از آخرین ردیف چادرها می‌گذشت که مردی پشت پیراهنش را گرفت و گفت: «کجا میری بچه؟»

کیان گفت: «دارم می‌رم کمک مهارکنندهٔ آتیش، آخه من دستیارشم.»

مرد هاج‌وواج به کیان نگاه می‌کرد که کیان دوباره اسکوترش را به بالا راند. هوشنگ روی جاده‌ای که ربات‌های جاده‌ساز درست کرده بودند حرکت می‌کرد. کیان در فاصلهٔ نیم متری جاده از اسکوتر پیاده شد و با چند قدم بلند خودش را به هوشنگ رساند. هوشنگ گفت: «این همان راه آتشین است؟»

کیان گفت: «آره! ولی اژدک گفته بود کل کوه رو این‌جوری کنن این‌که فقط یه راه نصفه نیمه است؟»

هوشنگ به رباتی که جرقه می‌زد اشاره کرد و گفت: «آن دیو آهنین باید چنین می‌کرد؟»

کیان به ربات نزدیک شد. برنامه‌اش به هم ریخته بود و اتصالات برقیش ذوب شده بود. کیان جعبهٔ شناسنامهٔ دستگاه را باز کرد. پشتش نوشته بود «ساخت ۲۲۳۴p l s »

کیان پوزخند زد و گفت: «اینا که دست دومن، اونم از نوع درجه سهٔ قلابی! بگو شهردار کجای کارش خراب بود که از پیرزنه می‌ترسید!»

هوشنگ بالاتر رفته بود. کیان دوباره دنبالش دوید و گفت: «دست شهردار درد نکنه. رباتای قلابیش خراب شدن، جاده‌شونم نصفه مونده، حالا کارمون خیلی راحتتره، نقشه‌ات چیه؟»

هوشنگ قسمتی از راه را که به خاطر سنگ بزرگی باریکتر از بقیهٔ قسمت‌ها بود نشان داد و گفت: «آن‌جا می‌ایستیم و راه را بر آتش می‌بندیم.»

کیان پشت سر هوشنگ به طرف سنگ می‌رفت که ساعت مچی شهردار درخواست ارتباط داد. اژدک بود. کیان گزینهٔ تأیید را زد و گفت: «خب؟»

اژدک گفت: «این یک صدم چیزی بود که می‌خوام سرتون بیارم، البته اگه اطلاعات رو ندی، حالا چی می‌گی؟»

کیان گفت: «فکر کردی با شهردار طرفی؟ خوب می‌دونم تنها چیزی هم که جلوت رو می‌گیره همون اطلاعاته!»

صورت اژدک قرمز شد و چشم‌های ریزش تنگ‌تر شد و گفت: «مثل بابات فضول و احمق و نادونی!»

کیان گفت: «بهت گفتن تنها شباهتت به بابابزرگ افراسیابت قرمزی چشای تنگته؟؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۶۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۲۰%
تومان