دانلود و خرید کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره! سولماز خواجه وند
تصویر جلد کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره!

کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره!

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره!

کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره! نوشتهٔ سولماز خواجه وند است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. نویسنده در این کتاب روایتی نو از داستان‌های کهن برای نوجوانان ارائه داده است.

درباره کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره!

کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره! که با تصویرسازی‌های «سمانه شریفی» منتشر شده، دربردارندهٔ داستان‌هایی کوتاه برای نوجوانان است. سولماز خواجه وند در این اثر روایتی جدید از داستان‌های کهن ارائه داده است. در این اثر ۳۵ داستان کوتاه گردآوری شده که عنوان برخی از آن‌ها عبارت است از «آدم بايد شانس داشته باشد!»، «باغی بود و باغبانی»، «چشم‌ماش به دريا رسيد»، «محض خاطر چی چی!»، «تا دو نشه بازی نشه! »، «ده ريال گرفت، پنج ريال پس داد!»، «دزدم و صندوق می‌برم! من دزدترم نمی‌گذارم!»، «آن روز که خسيس به ديدار خسيسی ديگر رفت!»، «آرزو بر مرغ ماهی‌خوار عيب نيست!»، «تنبلی مادر بدبختی‌هاست، ولی به هر حال مادر است و احترامش واجب!»، «عمو ترق‌توروق نعل‌بند!»، «طاق يا جفت!»، «شبی از شب‌ها عابدی را!»، «خوبت شد؟»، «شاه قلی‌خان!»، «شانس دست کچل‌هاست!» و «بکوب که داری خوب می‌کوبی!».

خواندن کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به همهٔ نوجوانانی که به ادبیا کهن علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خنگ بالای خنگ بسیاره!

«یکی بود، یکی نبود. یک بَبَلی بونه‌گیری بود بی‌شرم‌وحیا. پول و پلهٔ حسابی داشت و اخلاق ناحسابی. جون پیر و جوان را توی شیشه کرده بود. کار و بار که نداشت، پی علافی بود. حوصله‌اش که سر می‌رفت، سرش را می‌گرداند اولین دختری را که می‌دید، به زنی می‌گرفت. حوصله‌اش که ته می‌رفت، یک عیب و ایرادی روی دختر مردم می‌گذاشت، طلاقش می‌داد و می‌فرستاد خانهٔ پدرش. دوباره فردا حوصله‌اش که سر می‌رفت، بازی را از سر می‌گرفت.

توی شهر یک صغری‌اره‌ای بود، آتش پاره! داستان‌های ببلی بونه‌گیر را که شنید، پیش خودش گفت: «من درستش می‌کنم!» و رفت گفت: «من می‌خوام زنش بشم!»

این گفت: «نکن دختر! این زن نگهدار نیست!»

اون گفت: «نکن دختر! این اخلاق نداره!»

اون یکی گفت: «نکن دختر! خوشی زده زیر دلت؟»

اما صغری گفت: «نه که نه! زنش می‌شم!»

این‌طوری شد که یک روز تنگ غروب پاییز، ببلی بونه‌گیر و صغری‌اره عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. روز اول گذشت. روز دوم، صغری‌اره بلند شد سرخاب سفیداب کرد. لنگ ظهر که شد، ببلی بونه‌گیر از خواب بلند شد که یک بهانه‌ای بگیرد صغری را طلاق بدهد. چشمش که به صغری افتاد، گفت: «این چیه مالیدی به صورتت حالم به هم خورد!؟ پاشو راه بیفت بریم طلاقت بدم! من این رقم زن نمی‌خوام.»

صغری‌اره گفت: «الهی حال‌به‌هم‌خوردگیت به جونم! بیا این‌ور صورتم رو سرخاب سفیداب نکردم. فعلاً این‌ور رو نگاه تا برم اون‌ورم بشورم!»

فردا صبح صغری‌اره حیاط را جارو کرد. نصفش را آب پاشید، نصفش را نپاشید. ببلی بونه‌گیر لنگ ظهری از خواب بلند شد و گفت: «زن، این چه غلطی بود کردی؟ من حیاط کثیف می‌خوام! یک عمر برای کثیف کردن این حیاط زحمت کشیدم من. واسه چی جارو کردی آب پاشیدی؟ پاشو راه بیفت ببرم طلاقت بدم! من این رقم زن نمی‌خوام!»

صغری‌اره گفت: «الهی اخمت به جونم! بیا این‌ور حیاط رو جارو نکردم. فعلاً با این‌ور خوش باش تا فردا اون‌ور رو هم کثیف کنم برات.»

فردا و فرداهای بعد ببلی بونه‌گیر از کلهٔ سحر از خواب بلند می‌شد تا یک بهانه‌ای بتراشد و صغری را طلاق بدهد که نمی‌شد و نمی‌شد. کم‌کم توی شهر حرف پیچید که ببلی بونه‌گیر از پس صغری‌اره بر نمی‌آید و داستان‌هایشان نقل محفل این و آن شد و جک و حکایت این مجلس و آن مجلس. این‌طوری شد که کم‌کم ببلی عرق شرم نشست روی پیشانی‌اش و جول و پلاسش را جمع کرد و از آن شهر رفت و مال و اموالش ماند برای صغری.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
۱۳,۸۰۰
۷۰%
تومان