دانلود و خرید کتاب اشک هیچ چشمی حسن خلفی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب اشک هیچ چشمی اثر حسن خلفی

کتاب اشک هیچ چشمی

نویسنده:حسن خلفی
انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب اشک هیچ چشمی

کتاب اشک هیچ چشمی نوشتهٔ حسن خلفی است. نشر صاد این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب اشک هیچ چشمی

کتاب اشک هیچ چشمی حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که داستان ورود پیرمردی غریب به یک شهر کوچک را روایت کرده است. این رمان از پنج زاویه‌دید و در پنج فصل نوشته شده است. شما ابتدا فصل پنجم را خواهید خواند و سپس فصل‌های چهارم تا اول را. این رمان یک راوی اول‌شخص دارد و حسن خلفی نویسندهٔ آن است.

خواندن کتاب اشک هیچ چشمی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اشک هیچ چشمی

«-«پیش از این‌ها منتظرت بودم.»

-«منتظر من؟!»

-«مگر تو فائض نیستی؟»

-«بله... بله هستم.»

-«شاید وقتی دیگر. پشت سرت در را ببند.»

تمام اراک را مثل سگ پاسوخته‌ای کوچه به کوچه گردیده بودم تا بتوانم خانهٔ او را پیدا کنم و این تنها جملاتی بود که بین من و او گذشته بود. مرا نپذیرفت. ملاحسین فرقانی. هیچ‌کس را تا آن زمان به مریدی نپذیرفته بود. از دروازهٔ خانه که بیرون آمدم هیچ جایی را برای ماندن نداشتم. یعنی فکرش را نکرده بودم که او مرا از خانه اش بیرون کند. دوستیِ دیرینی با پدرم داشت و من گمان کرده بودم به حرمت آن مرا خواهد پذیرفت. به میان شهر بازگشتم. شلوغ بود و صدای جارچیان دکان‌ها در هوا با هم گلاویز می‌شد. به هرکجا که می‌توانستم سر زدم. از دکان نانوایی تا کارگاه نجاری هیچ‌کدام به کارگر نیازی نداشتند یا اگر داشتند برای دادن جای خواب تردید داشتند. بی‌امید، آخرین دکان‌های کوچهٔ پشت بازار را می‌گشتم. آخر در دکان پارچه‌فروشی کوچکی که روی تمام قواره‌های به دیوار آویخته‌اش غبار نازکی نشسته بود، مرد پیری به من گفت که گمان کند محمودِسفالگر دیروز به دنبال کارگری می‌گشته است. تشکر کردم. نشانی را از او گرفتم و به سوی خانهٔ او روانه شدم. خانه نزدیک همان بازار بود و وقتی که من رسیدم دروازه‌اش نیمه‌لا باز بود. داخل شدم. حجم بزرگی از خانه را سفال‌ها و ابزارهای آن اشغال کرده بود و روی ایوان کوتاه آن اتاقی بود که به نظر می‌رسید بسیار کوچک باشد. بلند گفتم: «یاالله.» کمی بعد مردی به غایت لاغر که شانه‌هایش بالا رفته بود و سرش در میان گودی آن کوچک به نظر می آمد از داخل خانه به روی ایوان آمد: «بفرما؟!»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

حجم

۹۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان