کتاب باغ اسرارآمیز
معرفی کتاب باغ اسرارآمیز
کتاب الکترونیکی باغ اسرارآمیز نوشتۀ فرانسیس هاجسون برنت با ترجمۀ شمسالملوک مصاحب در انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است. این کتاب رمانی کلاسیک است که داستانی درباره کشف دوستی، بازسازی عاطفی، و ارتباط انسان با طبیعت روایت میکند. باغ اسرارآمیز یکی از آثار مشهور ادبیات آمریکایی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است و بارها در قالب فیلم، سریال، تئاتر و انیمیشن اقتباس شده است.
درباره کتاب باغ اسرارآمیز
باغ اسرارآمیز روایت دختری به نام مری لنکس است که پس از مرگ والدینش به انگلستان فرستاده میشود تا با عموی ثروتمند اما منزویاش زندگی کند. در این عمارت مرموز و تاریک، مری با باغی مخفی و فراموششده آشنا میشود که سالها از دید عموم پنهان بوده است. او با کمک دوستان جدیدش، دیکون و کالین، باغ را دوباره احیا میکند.
رمان بهصورت نمادین، باغ را بهعنوان استعارهای از زندگی، رشد، و بازگشت به سلامت جسمی و روانی به تصویر میکشد. مری و کالین، که هر دو شخصیتهای منزوی و آسیبپذیری هستند، از طریق کار در باغ و ارتباط با طبیعت، دگرگونی روحی و جسمی را تجربه میکنند. این اثر که برای نخستین بار در سال ۱۹۱۱ منتشر شد، تأثیر زیادی در ادبیات کودک و نوجوان داشته است و یکی از رمانهای محبوب این گروه سنی بهشمار میرود. باغ اسرارآمیز تاکنون الهامبخش اقتباسهای متعددی در سینما، تلویزیون و حتی بازیهای ویدیویی بوده است.
فرانسیس هاجسون برنت (۱۸۴۹–۱۹۲۴) نویسندۀ برجستۀ آمریکایی-انگلیسی است که بهخاطر آثار کلاسیکش مانند باغ اسرارآمیز و شاهزاده کوچک شناخته میشود. او در زمان زندگیاش بهعنوان یکی از نویسندگان پرفروش کودکان مطرح بود. شمسالملوک مصاحب یکی از مترجمان برجسته فارسی بوده که آثار متعددی از ادبیات کلاسیک جهان را به فارسی ترجمه کرده است. ترجمه او از باغ اسرارآمیز یکی از نمونههای ماندگار در معرفی ادبیات کلاسیک غرب به فارسیزبانان است.
کتاب باغ اسرارآمیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای نوجوانان و بزرگسالانی که به داستانهایی درباره رشد شخصیت، قدرت دوستی، و ارتباط با طبیعت علاقهمندند مناسب است.
بخشی از کتاب باغ اسرارآمیز
«در آن صبحگاه چیزی مبهم در هوا موج میزد. هیچ چیز مثل همیشه نبود چند نفر از خدمتکاران بومی دیده نمیشدند و آنهایی هم که بودند با چهرههای خاکستری و وحشتزده پاورچینپاورچین یا باشتاب از این طرف به آن طرف میرفتند. اما هیچکس با او حرفی نزد و دایهاش هم نیامد. کمی که از روز گذشت مری بهکلی تنها ماند. دست آخر پرسهزنان به طرف باغ رفت و در آنجا زیر درختی نزدیک مهتابی با خودش مشغول بازی شد. در عالم خیال میخواست باغچهای درست کند و مقداری خاک را روی هم کپه کرد و شکوفههای ارغوانی ختمی را که کنده بود در آن فرو میکرد ولی لحظه به لحظه خشمناکتر میشد و در ذهن خود چیزهایی را که میخواست وقتی دایهاش برمیگردد به او بگوید و دشنامهایی را که میخواست به او بدهد تکرار میکرد: «خوک، پدر خوک، مادر خوک» ـ برای اینکه بدترین دشنامها برای یک خدمتکار بومی این بود که به او بگویند خوک.
مری دندانهایش را روی هم فشار میداد و این کلمات را تکرار میکرد که صدای مادرش را شنید که داشت با کسی روی مهتابی میآمد. مادرش با مرد جوان و خوشقیافهای همراه بود و هر دو با صدایی آهسته و عجیب با هم گفتوگو میکردند. مری مرد جوان زیبا را که مثل پسربچهای بهنظر میرسید میشناخت. شنیده بود که او افسرجوانی است که بهتازگی از انگلستان آمده است. بچه به افسر جوان خیره شد اما بیشتر توجهش به مادرش بود. هر وقت تصادفاً مادرش را میدید به او خیره میشد برای اینکه خانم صاحب ــ مری هم مثل دیگران مادرش را خانم صاحب مینامید ــ زنی بلند، ظریف و زیبا بود و لباسهای بسیار قشنگی میپوشید. موهایش مثل حلقههایی از ابریشم بود. بینی ظریف کوچکی داشت که گویی همه چیز را تحقیر میکرد. چشمهایش درشت و خندان و لباسهایش نازک و مواج و بهقول مری «تمام تور» بود. در این موقع لباسهایش بیشتر از همیشه با تور مزین بود، اما چشمهای درشتش خندان نبود بلکه وحشتزده با ترس و التماس بهصورت افسر جوان دوخته شده بود.»
حجم
۷٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۷٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه