کتاب پنج پادشاهی (جلد اول، مهاجمان آسمان)
معرفی کتاب پنج پادشاهی (جلد اول، مهاجمان آسمان)
کتاب پنج پادشاهی (جلد اول، مهاجمان آسمان) نوشتهٔ براندون مال و ترجمهٔ بهاره مدیحی است. نشر ویدا این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب پنج پادشاهی (جلد اول، مهاجمان آسمان)
کول راندولف و دوستانش برای گذراندن یک شب هالووین فراموش نشدنی برنامه میچینند. او دوستانش را برای دیدن خانهٔ وحشت ترغیب میکند، اما همگی در آنجا گرفتار میشوند و سر از سرزمین دیگری در میآورند؛ سرزمینی که در هیچکجا نامی از آن نیست. سرزمینی ناشناس با وقایعی عجیب؛ سرزمینی بین واقعیت و رویا.
در آنجا با دختری به نام میرا آشنا میشود و با کمک او سعی میکند دوستانش را نجات دهد تا قبل از اینکه به فراموشی سپرده شود، به وطنش بازگردد…
خواندن کتاب پنج پادشاهی (جلد اول، مهاجمان آسمان) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کودک و نوجوان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پنج پادشاهی (جلد اول، مهاجمان آسمان)
«همانطور که خودش را توی صندلیِ پشت سر جنا جا میداد، مدام برای خودش تکرار میکرد که جنا فقط یک دوست است. کول مثل مترسکی لباس پوشیده بود که برای تمرین تیراندازی ازش استفاده میشود؛ تیرهای پَرداری که از قفسهٔ سینه و پهلویش بیرون زده بود، نشستن را برایش سخت میکرد.
یعنی او تا حالا خاطرخواه جنا بوده؟ شاید وقتی نوجوانتر بود. کلاس دوم، دخترها توی یک دوره سعی میکردند یک گوشه پسرها را گیر بیندازند و ببوسند. نفرتانگیز بود؛ مثل بازی گرگمبههوا با شپشها. معلمها با این کار مخالف بودند. کول هم مخالف بود، مگر وقتی قرار بود با جنا باشد. وقتی جنا تعقیبش میکرد، کول از ته دل خداخدا میکرد که دستگیر شود.
دست خودش نبود که کلاس سوم، چهارم و پنجم هم، همچنان حواسش پرت جنا بود. جنا خیلی خوشگل بود. کول تنها کسی نبود که بهش فکر میکرد. جنا توی چند تا کاتالوگ مدل شده بود. موهای تیرهاش حسابی فر داشت و مژههای کلفتش حتی وقتی آرایش نداشت، چشمهایش را مثل آرایشکردهها نشان میداد.
کول گاهی دربارهٔ کارهایی که قبلاً جنا را آزار داده بود، خیالپردازی میکرد. در خیالش، از راه میرسید و با یک عالم حرکتهای شجاعانه و مهارتهای کاراته، جنا را نجات میداد.
و بعد با دیدن چهرهٔ اشکبار جنا که ازش تشکر میکرد، درد میکشید.
اما همه چیز همان اوایل کلاس ششم تغییر کرد. جنا نهتنها توی کلاس کول بود، بلکه شانسی صندلی کول دقیقاً پشت جنا افتاده بود. آنها توی پروژههای گروهی با هم کار میکردند. کول یاد گرفته بود کنار جنا راحت و آرام باشد. مرتب با هم صحبت و شوخی میکردند. جنا خونسردتر از چیزی بود که کول انتظار داشت. آنها واقعاً داشتند دوست میشدند. بنابراین هیچ دلیلی نداشت که چون جنا مثل کلئوپاترا لباس میپوشید، کول تپش قلب بگیرد.
نمرهٔ خوبی بالای برگهٔ کول نوشته شده بود، یک عدد ۹۶ با جوهر قرمز که نشاندهندهٔ موفقیتش بود. روی میزهای خالی هم برگههای تست قرار داشت. کول نمیخواست در نمرههای بقیه فضولی کند، اما نتوانست از خیر دیدن نمرهٔ بغل دستیهایش که یکی ۷۲ و دیگری ۸۸ بود، بگذرد.
جنا برگشت و کول را نگاه کرد؛ یک کلاهگیس مشکی با چتریهای لخت روی سرش داشت، گریم غلیظ صورتش باعث شده بود چشمهایش بیشتر به چشم بیاید و یک حلقهٔ طلایی را که رویش طرح یک مار بود مثل تاج روی سرش گذاشته بود.
پرسید: «تو چی هستی؟ یه مترسک مرده؟»
کول جواب داد: «تقریباً، من یه مترسکم که برای تمرین تیراندازی استفاده میشه.»
ـ اون تیرها واقعیان؟
ـ آره، ولی سرشون رو کَندهم. درسته که هالووینه ولی اگه تیر نوکتیز با خودم میآوردم مدرسه، میفرستادنم خونه.
ـ بازم که نمرهٔ امتحانت خوب شد. فکر میکردم مترسکها مغز ندارن.
کول گفت: «دیروز که مترسک نبودم. لباستو دوست دارم.»
ـ میدونی من کی شدهم؟»
حجم
۳۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳۰ صفحه
حجم
۳۴۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳۰ صفحه
نظرات کاربران
یکی از بهترین کتاب هایی که خوندم :)
این کتاب عالیه من جلد چاپی رو که ماله انتشارلت پدتغال بود خوندم ولی داخل این برنامه جلد دوم،سوم،چهارم و پنجم(آخر) موجو نیست!