کتاب گمشدگان
معرفی کتاب گمشدگان
کتاب گمشدگان نوشتهٔ میلاد دارخال است و انتشارات راوشید آن را منتشر کرده است. آنها انتخاب شدهاند، برای یکی از مهمترین و انسانیترین کارهای بشریت.
درباره کتاب گمشدگان
جنگ یکی از بزرگترین کابوسهای بیپایان است. این کابوس کابوسی است که گویی هیچگاه پایانی ندارد و هرازگاهی به سراغ کشورها و این جهان میآید. اما انسان میتواند جلوی این کابوس را بگیرد. فرض کنید حالتی عجیب و نادر که تا به حال به شما دست نداده متوجه حالتان شود. گویی از این دنیا خارج میشوید و وارد جهانی تازه میشوید. صدای کسی را نمیشنوید و همهٔ تمرکز و ذهنتان را متوجه نقطهای تاریک در مقابلتان کردهاید. با گذر زمان این نقطه بزرگ و بزرگتر میشود و به صورت پیغامی از مکانی دیگر در میآید. اما این پیغام چیست؟ متیو و مایکل، دو سرباز در جنگی علیه دشمنان خارجی هستند که از سمت فرماندهان، به آنها مأموریتی مهم و سری محول میشود.
خواندن کتاب گمشدگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گمشدگان
«متیو با بیحسی وصف ناپذیری در خروجی دانشکده را باز کرد و وارد حیاط شد. باران به گونهای میبارید که متیو نمیتوانست قدمزنان به راه خود ادامه دهد، به همین خاطر به سمت دانشکدهای که دوستش در آنجا کلاس داشت دوید. خود را به درب ورودی دانشکده دوستش که رساند، بر روی نیمکتی که بالایش سقف داشت نشست. از داخل جیب بارانیاش سیگاری بیرون آورد و پکهای محکمی بر آن زد. مصرف سیگارش بالا رفته بود و روزانه چندین پاکت دود میکرد. صدای طنینانداز باران که بر روی آب جمع شده روی آسفالت میکوبید، برای متیو لذت بخش بود.
شدت باران بیشتر شد و این را از صدای برخورد قطرات باران بر روی سقفی که بالای سرش بود متوجه شد. او در حالی که به برخورد قطرات باران بر روی آبی که روی زمین جمع شده نگاه میکرد، به خودش میگفت: خیلی وقته چنین بارانی رو ندیدم، شاید سه سال یا بیشتر. اما اونموقع وضع زندگیم اینطوری نبود.
اینقدر خسته و بیرمق نبودم و باران آن موقع حس متفاوتی رو نصیبم میکرد، حالا دیگه اینقدر داخل مشکلات حل شدم که دیگر چیز زیادی ازم نمانده و دیگه مشکلات سرسامآورم بخشی از وجودم شده است. اما دیگه کافیه، وقت آن شده که خودم را جمع و جور کنم.
ته سیگارش را روی آسفالت انداخت و خاموش شدن آن را در کسری از ثانیه مشاهده کرد. کسی دوروبرش نبود و تنها بر روی نیمکت نشسته بود و پرنده خیالش به هر سمت و سویی پرواز میکرد. داستان رمانی از بولگاکف که دیشب به اواسط آن رسیده بوده را، در ذهنش مرور میکرد. به خودش گفت: نویسندههای روس از نویسندگان برتر جهاناند. خود را غرق در آن رمانی میدید که بولگاکف سیزده سال از عمرش را صرف نوشتن آن کرده است. چه ایده جالب و حیرتانگیزی، شیطانی که وارد موسکو شده است.
سپس تصویر نوشتههای خودش، ذهنش را مشغول کرد. کمی ذوقزده شد و نوشتهای که چندین ماه روی آن وقت گذاشته بود را از کیفش بیرون آورد و نگاهی اجمالی به آن انداخت. به خودش گفت: امیدوارم نسخهای که پیش انتشارات هست، این بار توسط ناشر نوشتههایم مورد پذیرش قرار بگیرد و امروز روز به یاد ماندنی داشته باشم.»
حجم
۱۱۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۱۱۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه