دانلود و خرید کتاب نوظهور بیانکا اسکاردونی ترجمه نشاط رحمانی نژاد

معرفی کتاب نوظهور

کتاب نوظهور نوشتهٔ بیانکا اسکاردونی و ترجمهٔ نشاط رحمانی نژاد است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر کانادایی را برای نوجوانان منتشر کرده است.

درباره کتاب نوظهور

کتاب نوظهور (Inception) که کتاب ششم از مجموعهٔ «نشان‌شده» است، حاوی یک رمان معاصر و کانادایی است که ۴۱ فصل دارد. این رمان، نوجوانان را با شخصیتی آشنا و همراه می‌کند که «جما بلکبورن» نام گرفته است. او یک «سلیر» است؛ یعنی از نوادگان فرشته‌های جنگجو است. پس از اینکه برای پس‌فرستادن «لوسیفر» به جهنم، مجبور به تماشای آخرین نفس‌های دوست‌پسرش شد، برای تحمل فقدانی که متحمل شده بود فقط یک کار از دستش برمی‌آمد؛ باید تا جایی که می‌توانست از هالوهیل دور می‌شد. نقشهٔ جدید او این شد که سرش را پایین نگاه دارد، سال تحصیلی را به پایان برساند و پیش از فارغ‌التحصیلی دنیا را هم نجات بدهد. «جما بلکبورن» فراموش کرده بود یک چیز کوچک را در نقشهٔ خود در نظر بگیرد. این اثر در حالی شروع می‌شود که راوی می‌گوید هنگامی که به دو سوار پیش رویش چشم دوخته بود، سکوتی وهم‌انگیز در انبار خالی و قدیم حاکم شد. وحشت با سرعت ناگواری در رگ‌های این راوی اول‌شخص به جریان افتاد و باعث شد سرگیجه بگیرد. دلشوره و پیش‌بینی جنگ قریب‌الوقوع بارها و بارها از دلش گذشت. چه خواهد شد؟ بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب نوظهور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانان دوستدار ادبیات داستانی قرن ۲۱ کانادا و قالب رمان فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نوظهور

«فصل سی‌ام: خیلی دور از خانه

لحظه‌ای که قلبم ضربان عادی‌اش را از سر گرفت، قلبم تصمیم گرفت که از جایش در پشت دنده‌هایم بالا بپرد و جایی در پس حلقم خانه کند. وقتی سر بلند کردم و توی چشم‌های سیاه و مردمک‌های به‌شدت گشادشدهٔ گابریل نگاه کردم، سانتی‌متر به سانتی‌متر بدنم به شکل کنترل‌ناپذیری به لرزه افتاد.

کف دست‌هایش را به سمتم بالا گرفت و محتاطانه جلو آمد. گفت: «نمی‌خوام بهت آسیب بزنم جما. همین الان تغذیه کردم.» انگار که این موضوع باعث اطمینانم می‌شد، سرش را به سمت درخت‌ها تکان داد. پس و پیش دستانش را نشانم داد تا مطمئن شوم که مسلح نیست. با احتیاط کتش را هم از تنش در آورد.

به او خیره شدم و حتی لحظه‌ای هم نگاهم را از او برنداشتم. دلم هنوز به او اطمینان نداشت. او را تماشا کردم که قدمی دیگر نزدیک شد و کتش را به من تعارف کرد.

غرایزم به من می‌گفت که قبولش نکنم و هرچیزی که آن شب از طرف موجودات دندان‌دار به من داده می‌شد را نپذیرم. ولی بعد به یاد آوردم که عملاً از کمر به بالا لباس درست و حسابی به تن نداشتم.

کت را از دستش قاپیدم و سریع پوشیدمش. چشم‌هایم را هرگز از او برنداشتم، می‌ترسیدم وقتی که حواسم پرت بود، به من حمله کند. دست‌هایم را به درخت پشت سرم گرفتم و بدون تعادل سعی کردم خودم را روی پاهایم بلند کنم. کت را به دور خودم محکم پیچیدم و با یک دست آن را محکم نگه داشتم.

پرسید: «حالت خوبه؟» صدایش آرام و بدون ذره‌ای اخطار بود، درست مثل همان اولین شبی که دیده بودمش.

اعتراف کردم: «نه نیستم.» صدایم به اندازهٔ پاهایم می‌لرزید. «فقط می‌خوام برگردم توی ماشینم. اگه برگردم توی ماشینم حالم خوب می‌شه.»

ابروهایش در هم گره خورد، لحظه‌ای طولانی به من خیره شد و بعد سر تکان داد. «بیا. از این طرف.»

چند لحظه‌ای مکث کردم تا مطمئن بشوم که او داشت راه درست را نشانم می‌داد و سعی نداشت من را بیشتر به عمق جنگل ببرد. وقتی مطمئن شدم که داشت در جهتی پیش می‌رفت که به جادهٔ اصلی ختم می‌شد، تکیه‌ام را از درخت برداشتم و به دنبالش رفتم.

وقتی توی جنگل انبوه پیش می‌رفتیم و برگ‌های خشک در زیر پاهایمان خرد می‌شد و حیوانات ناشناختهٔ جنگل همدیگر را از فاصلهٔ نه چندان زیادی همدیگر را صدا می‌زدند، هیچ‌کدام چیزی نگفتیم. من که به‌خاطر حیوان‌ها ترسیده بودم، به‌سختی خودم را با گابریل هم‌قدم کردم. ظاهراً هم اعصاب و هم دل و جرئتم به کل از وجودم پر کشیده بودند.

نگاهی یک‌بری به من انداخت، ولی چیزی نگفت. ابداً چیزی نگفت. در واقع آن‌طور که او ساکت بود، حتی مطمئن نبودم که داشت نفس می‌کشید. دوباره نگاهش کردم و سعی کردم بالا و پایین شدن سینه‌اش را ببینم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۰۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان