کتاب باوفاتر از وفا
معرفی کتاب باوفاتر از وفا
کتاب باوفاتر از وفا نوشته رضوان قادری است. این رمان جذاب را انتشارات قلمبان منتشر کرده است.
درباره کتاب باوفاتر از وفا
با وفاتر از وفا روایتی عاشقانه از احساسی پاک است که فراز و نشیبهای بسیاری به همراه دارد. خواندن این رمان به تمام افرادی که عشق را تجربه کردهاند پیشنهاد میشود. افرادی که به عشق خود وفادارند، چه در وصال و چه در فراق.
این کتاب روایتی جذاب است که خوانندهر ا با خود همراه می کند و برای او این فرصت را میسازد که شاهد زندگی دیگری باشد.
خواندن کتاب باوفاتر از وفا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باوفاتر از وفا
بیتا با صدای مادر از خواب بیدار شد.
مادر: بیتا... بیتا از سرویس جا نمونی...
بیتا که خواب فرزین را می دید دلش نمی خواست از خواب بیدار شود. اما بخاطر مدرسه ناچار بود که برخیزد. خیلی سریع خوابش را مرور کرد خوشحال و شاداب از خوابی که دیده بود با انرژی مضاعفی در تخت خواب نشست و لحظاتی بعد، آماده رفتن به دبیرستان شد. تمام طول مدتی که صبحانه می خورد، لباس می پوشید و حتی زمانی که منتظر سرویس بود به فرزین فکر می کرد.
بیتا با خود می گفت: خدایا مُردم از دلتنگی...کی میشه بیاد مرخصی؟ چی میشد سربازیش همین شیراز بود؟ چی میشد که می تونستم این حرفها رو راحت به همه بگم تا اینقدر ناچار به سرکوب احساساتم در حضور دیگران نمی شدم!
برای مهمانی خداحافظیِ فرزین، هر چه مادر اصرار کرده بود بیتا نرفته بود. او به بهانه اینکه سردرد دارد تنها در خانه مانده بود. اما حقیقت این بود که او نمی توانست برود چون می ترسید که نتواند جلوی خودش را بگیرد و با گریه دستش برای همه رو شود. همانطور که بعد از رفتن خانواده اش به مهمانی، تمام مدت در اتاقش گریه کرده بود.
بیتا دختری بلوند و زیبا با اندامی متناسب و کشیده بود که در کلاس سوم دبیرستان درس می خواند و تنها یک برادر ده ساله بنام نیما داشت، مادرش خانه دار و پدرش صرافی داشت.
در مدرسه برای حل تمرین های فیزیک داوطلب شد. دبیر فیزیک خیلی دوستش داشت و معتقد بود که او دختر بسیار مستعدی هست و بی شک اگر تلاش کند آینده درخشانی خواهد داشت. زنگ های تفریح برای دانش آموزان دیگر رفع اشکال می کرد و در منزل نیز برای رهایی از فکر و خیال، بیشتر وقتش را به درس خواندن می گذراند و این بود که تمام نمره های ماکزیمم کلاس را بی برو برگرد به خود اختصاص داده بود.
آن روز عصر هم از اتاقش بیرون نیامد و حسابی درس خواند. آنچنان غرق در کتاب و جزوه بود که متوجه گذر زمان نشد. با احساس گرسنگی کتابش را بست و از اتاق بیرون رفت.
منزلی ویلایی با سه اتاق خواب داشتند که اتاق های بیتا و نیما در راهروی انتهای سالن قرار داشت.
نیما پلی استیشن بازی می کرد. به آشپزخانه رفت مادر آشپزی می کرد. بوی کباب شامی آشپزخانه را پر کرده بود.
بیتا ناخنکی زد و گفت: به به! عاشق کباب شامی هاتم مامان.
همچنان که کباب شامی می خورد به سالن آمد و به نیما گفت: بسه دیگه می خوام تلویزیون ببینم.
نیما: هیچی نداره.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۵ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۵ صفحه
نظرات کاربران
من از خواندن کتاب لذت بردم و قلم بسیار زیبایی بود که خود را جای شخصیت های داستان حس میکردم. عالی بود.
این کتاب خیلی قشنگ و متفاوت بود.داستانی با حال و هوای خاص که کلیشه نبود و موضوع و اتفاقات آن تا چند روز بعد از خواندن کتاب ذهنم را مشغول کرده بود.