کتاب مرداب سایهها
معرفی کتاب مرداب سایهها
«مرداب سایهها» نوشته محمد سلامت محمدی(-۱۳۴۲) است. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه است.
در داستان کوتاه «حوالی ساعت یازده» میخوانیم:
"جهنمْ حضورِ دیگران است."
... از چن ماه پیش فهمیده بودم بعضی نگاها پشت سرم چِها که نمیگن. راه دوری نریم. دیده بودین که پیرمرده رو؟ پدر قلابیَم، همون که چن وقت به چن وقت، یه پاکت میوه تو بغل، میاومد مثلاَ منو ببینه. از دستش ذله شده بودم، بسکه مزخرف میگفت. دست خونی و پنجرهی شکستهی اتاقمو وقتی میدید، چه قشقرقی تو خونه راه مینداخت. منم کفری میشدم درو محکم میکوبیدم و خودمو تو کوچه و خیابون گم و گور میکردم. مادرم میگفت خیالش که ازَم راحت میشد، اونوقت تهسیگارشو بهعادت همیشه از همون پنجره، که شیشهشو تازه شکسته بودم، پرت میکرد بیرون. بعد با لحنِ مسخره و کلاس شش قدیمش، دستهاشو از پشت گره میزد و قدمزنون توی اتاق میگفت: «به این آقازادهتون بفرمایین دست از خلبازیاش برداره. آبرو تو در و همسایه نذاشته. میترسم دکترای تیمارستانم جوابش کنن!» اگه حوصلهش میکشید، نگاهی به انگشتر عقیقش مینداخت و سرشو بالا پایین میبرد. مادرمم که جوابی نداشت. بعد مینشست و هر چی دم دستش بود پرت میکرد به قابِ عکسِ قدیمی روی تاقچه و بیهوا داد میزد: «سه چهار بار جلو ویترین ساعتفروشیا دیدم که چهطور ول میگرده.»
آخر سر، گناهو مینداخت گردن مادر و دستی به ریش سفیدش میکشید. مثل من درو محکم میکوبید و خودشو قاطی مردم کوچهبازار میکرد. به هر کی میرسید، سلام گرمی میکرد و شاید ته دلش میگفت که اقلاً اینا مثل من و مادرم دیوونه نیستن!
هی... کاش پدرم زنده بود!
حجم
۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۸۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه