کتاب چارده روایت
معرفی کتاب چارده روایت
کتاب «چارده روایت» نوشتۀ گلعلی بابایی و سیدحسن شکری است و انتشارات روایت باران آن را منتشر کرده است. چارده روایت، سرگذشتنامۀ ۱۴ فرمانده شهید لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) است.
درباره کتاب چارده روایت
دفاع مقدس یکی از مقاطع حساس تاریخی کشور ایران است و شهدا، نماد فرهنگ ایثار و شهادت هستند؛ بنابراین باید بهدرستی معرفی شوند. امروزه پا به هر کوچه و خیابانی که بگذاریم، از هر بزرگراه یا میدانی که عبور کنیم نام شهدا را میبینیم. کشور ایران پر از قهرمانان بزرگی است که در موقعیتهای سخت و دشوار پا به میدان گذشتند و از جانعزیزشان گذشتند. اما صِرف نامگذاری خیابان برای شناختن و یادآوری این عزیزان کافی نیست به همین دلیل ثبت و ضبط خاطرات شهدا و رزمندگان اهمیت و ضرورت زیادی دارد و نوشتن کتاب یکی از مهمترین ابزارها برای حفظ و انتقال خاطرات و فرهنگ ایثار و شهادت است. زندگینامههای شهدا و ثبت خاطراتشان به افراد کمک میکند تا با ابعاد دیگری از شخصیت، سبک زندگی و جهانبینیشان آشنا شوند.
کتاب چارده روایت همانند بسیاری از کتابهای زندگینامۀ شهدا فرصت بسیار خوب و البته آسانترین روش برای نزدیکشدن به این بزرگان است. گلعلی بابایی به همراه سيد حسن شكری، نويسندۀ دفاع مقدس که بعد از جنگ خاطرات زیادی را نوشت و منتشر کرد، برشهایی از زندگی ۱۴چهارده فرماندۀ شهید لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) را گردآوری کرده و به چاپ رساندهاند. سید حسن شکری در لشکر ۲۷، حضور داشت به همین خاطر رفتار و منش متفاوت بسیاری از فرماندهان او را تحتتأثیر قرارداد. ۱۴ فرماندۀ شهید کتاب چارده روایت عبارتاند از: شهید شهبازی، شهید وزوایی، شهید قهرمانی، شهید اسکندری، شهید ورامینی، شهید خسروی، شهید زجاجی، شهید پازوکی، شهید دستواره، شهید نوری، شهید رمضان، شهید صالحی، شهید مهتدی و شهید سلیمانی.
فهرست مطالب کتاب چارده روایت عبارت است از: «سپاهی مرد سپاهانی»، «قطرهای از دریا»، «همصدا با حلق اسماعیل»، «مردی از خمین»، «میثم جان؛ بابا رفت»، «اسامۀ لشکر»، «دوتا آرزو بیشتر ندارم»، «علمدار»، «بچۀ گود»، «بابای خوب و ماهم»، «رئیس ستاد لشکر»، «داستان یک پدر»، «هم نفس همت» و «آن اوج بی فرود».
خواندن کتاب چارده روایت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامه و علاقهمندان به خاطرات شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چارده روایت
«زمستان سرد و استخوانسوز همدان داشت نفسهای آخرش را میکشید. آن شب من شیفت نگهبانی بودم. گفته بودند که قرار است فرماندهی برایمان بفرستند تا مسئولیت سپاه همدان را به عهده بگیرد و ما انتظار فرماندۀ جدید را داشتیم. آن شب ارشد پایگاه هنگام خروج به من گفت: مواظب باش اگر فرماندۀ جدید آمد از ایشان پذیرایی کنید تا من برگردم. کلی هم تأکید کرد و از پایگاه خارج شد من به اتاق خودم رفتم و بهخاطر خستگی گشتهای شبانه روی تختم دراز کشیدم؛ ساعتی نگذشته بود که صدای مراجعهکنندهای را شنیدم و سرم را از روی تخت بلند کردم. بهطرف پنجرۀ کوچک مراجعات رفتم تا جواب او را بدهم. پرسید: اتاق مسئول پایگاه کجاست؟ درحالیکه کاملاً بیحوصله بودم گفتم: برو از اطلاعات سؤال کن!»
حجم
۲۸٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۸٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه