کتاب اسرائیل اسیر
معرفی کتاب اسرائیل اسیر
کتاب اسرائیل اسیر نوشتهٔ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. انتشارات شهید ابراهیم هادی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی زندگینامه و خاطرات شهید «داوود حنیفه».
درباره کتاب اسرائیل اسیر
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در کتاب اسرائیل اسیر خاطراتی از شهید «داوود حنیفه» را گردآوری کرده است. داوود حنیفه ۱۶ ماه اسارت در اسرائیل را تحمل کرد. این کتاب حاوی خاطرات جوانی ایرانی است که عبری و عربی بود ولی به چنگال صهیونیستها گرفتار شد. این اثر شامل ۳۶ فصل است. عنوان برخی از فصلها عبارت است از «قوای محمد رسول الله (ص)»، «وضعیت جنوب»، «وضعیت جنوب»، «پایان بازجویی»، «اسیر فلسطینی»، «کار ساختمانی»، «کار ساختمانی»، «کار ساختمانی» و «آزادی».
خواندن کتاب اسرائیل اسیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهد زندگینامهٔ شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اسرائیل اسیر
«برادرش نشسته بود و گریه میکرد. میگفت: داود بزرگ خانواده ما بود. آن زمان که پدرم کشاورز بود، او با ماشین سنگین کار میکرد و خرج خانواده را می داد. یکبار کاری کردم که مرا با سیم رادیو زد. بعد فهمید کار درستی نکرده. سیم را به من داد وگفت: مرا بزن. قبول نکردم. برادر بزرگترم بود و خیلی دوستش داشتم. مرا برد پارک و جاهای تفریحی و برای من خرج کرد و بعد از من حلالیت طلبید.
ماهها و سالها گذشت. خیلی از اعضای خانواده به دنبال نشانی از داود بودند اما... یکی از همرزمان او را پیدا کردند. او خیلی سربسته گفت: گردان حبیب به فرماندهی برادر عبدالله (شهید عمران پستچی) مقابل یکی از سنگینترین پاتکهای دشمن در پل طلائیه مقاومت کرد و تعداد کمی از نیروهای این گردان توانستند برگردند. از فرمانده گردان و نیروهایشان خبری در دست نیست. بیشتر آنها اسیر شده اند.
زدم توی سرم! باز هم اسارت؟! خدایا چرا سرنوشت من اینگونه رقم خورده؟ من با این بچه ای که در رحم دارم چه کنم!؟
فرزندم در میان آه و گریه و حسرت به دنیا آمد. تمام زندگیام را وقف توحید کردم تا کمبود پدر را حس نکند. من هم برایش مادر بودم هم پدر. بارها خواب داود را میدیدم که به ما سر میزد. من متوجه میشدم که خواب هستم، داود پسرش را در آغوش میگرفت و...
مادر شوهرم همان سالها به مکه رفت. وقتی از سفر حج برگشت خیلی گریه میکرد. علت را که پرسیدیم گفت: توی این سفر همیشه دو پسرم در کنارم بودند. من یقین دارم که داود هم شهید شده.
روزهای تابستان ۱۳۶۹ را فراموش نمیکنم. همه منتظر بازگشت آزادگان بودند. یکی دو نفر از کسانی که مثل داود مفقود بودند و کسی از آنها خبر نداشت، همراه با آزادگان به میهن بازگشتند. امید من دو چندان شده بود. من هر روز اخبار و روزنامه را با دقت بررسی میکردم تا ببینم اسم داود در بین اسرای آزاد شده هست یا نه!؟
با بازگشت آخرین سری از اسرای ایرانی، امید ما هم ناامید شد.
در اوایل دهه هفتاد بود که مادر و پدر همسرم را از دست دادم. خیلی سختی کشیدم. خیلیها در حق من و فرزندم بد کردند.
به خانههای بنیاد شهید رفتیم و آنجا ساکن شدیم. روزها گذشت تا اینکه در یکی از روزهای سال ۱۳۷۴ در عالم رویا دیدم که خیمه ای در بیابان بنا شده. وارد شدم و دیدم که داود آنجاست!
خیلی خوشحال شدم، اما وقتی به داود نگاه کردم، دیدم که پوست و استخوان است! گفتم: چرا اینجا هستی؟ چرا نمییای منزل؟»
حجم
۸۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۸۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه