
بریدههایی از کتاب اسرائیل اسیر
نویسنده:گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات:انتشارات شهید ابراهیم هادی
دستهبندی:
امتیاز
۴.۷از ۱۱ رأی
۴٫۷
(۱۱)
من سریع به غذای او حمله کردم! ابتدا نیمی از نان او را مخفی کردم و بعد با نیم دیگر نانش شروع به خوردن نیمرو کردم. نمیدانید چه لذتی داشت!
بعد از دو ماه اولین باری بود که چنین غذای خوشمزهای میخوردم.
هرچند ساعتی بعد دل درد شدید گرفتم و هرچه خورده بودم را بالا آوردم، چون معده من عادت به غذای اینگونه نداشت و باید خیلی آرام و با احتیاط میخوردم.
UNKNOWN.........
شهید صیادشیرازی در کتاب خاطراتش (ناگفتههای جنگ) مطرح کرده است که خدمت حضرت امام رسیده است و به ایشان گزارش سوریه را داده است. حضرت امام تمام حرفهای صیاد شیرازی را گوش داده و در پایان گفته بودند؛ آقای صیاد حرفهایتان تمام شد؟ اگر خون از دماغ یک بسیجی بیاید من نمیپذیرم. اشتباه کردید به سوریه رفتید، سریع نیروها را برگردانید.
کاربر ۷۹۷۸۱۹۸
برایم جالب بود که مدتها از دستشویی داخل سلول استفاده نکردم. یعنی هرچه میخوردم جذب میشد!
UNKNOWN.........
این روزهای آخر دیگر صبر و تحمل خودم را از دست دادم. از بیرون از زندان هم هیچ خبری نداشتم. میترسیدم که زیر شکنجه اقرار کنم و آبروی نظام را ببرم. چون اسرائیل منتظر بود که یک اسیر نظامی ایرانی را رسانه ای کند و آبروی ایران را ببرد و دستاویزی برای کارهای خودش قرار دهد. لذا پس از فکر بسیار تصمیم به خودکشی گرفتم.
UNKNOWN.........
مدتی بود که به این موضوع فکر میکردم، اما هیچ وسیله ای در اختیارم نبود که بتوانم با آن خودکشی کنم. یکبار که از بازجویی برگشتم، جلوی درب سلول کمی ایستادم و با کمک نور راهرو، خوب آنجا را بررسی کردم. دو مأمور هم که مشکوک شده بودند مرا به داخل پرت کردند و در را بستند.
UNKNOWN.........
باز هم ظلمات شد، اما زمانی که جلوی در بودم، یک سرپیچ خالی که جای لامپ بود را روی سقف دیدم. ارتفاع سقف سه متر بود. اما گفتم باید امتحان کنم که چطور میشود با برق داخل آن خودکشی کرد. امیدوار بودم که موفق شوم.
UNKNOWN.........
ساعتی بعد که تردد در راهرو کمتر شد تصمیم گرفتم طرح خودکشی را عملی کنم. میدانستم داخل این سرپیچ برق دارد چون برخی سلولهای اطراف من، روشن بود و از مکالمه نگهبانها شنیده بودم که سلول من، لامپ را برداشته اند. به سختی از جا بلند شدم، خواستم بشکه را بکشم وسط سلول اما دیدم بدنم قدرت ندارد!
UNKNOWN.........
هرچه آن روز تلاش کردم نتوانستم طرح خودکشی را عملی کنم. برای همین منصرف شدم. گفتم شاید خدا به این کار من راضی نباشد. شاید گشایشی در کار من ایجاد شود. تصمیم گرفتم برای رضای خدا این آزارها و شکنجهها را تحمل کنم. آن روزها از درون با خدای خودم حرف میزدم. ارتباطم با خداوند خیلی قویتر شده بود. میدانستم که تمام این سختیها را خداوند میبیند و همین برایم کافی بود. مرتب میگفتم که خدایا از من راضی باش و راه درست را به من نشان بده.
UNKNOWN.........
گفتند اگر چیزی نگویی کاری با خواهرت میکنیم که...
آمدم حرفی بزنم که خواهرم داد زد: برادر چیزی نگو. اینها هر کاری خواستند کردند. همان موقع بازجو چنان به صورت خواهرم کوبید که افتاد روی زمین.
UNKNOWN.........
حجم
۸۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۸۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
تومان