کتاب تصاحب
معرفی کتاب تصاحب
کتاب تصاحب نوشتهٔ براندن جیکوبز جنکینز و ترجمهٔ سهند الهامی و مهدی سجودی مقدم است. انتشارات مهراندیش این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی نمایشنامهای سهپردهای. این اثر از مجموعهٔ «نمایشنامهٔ معاصر ملل» این انتشارات است.
درباره کتاب تصاحب
کتاب تصاحب نمایشنامهای است که براندن جیکوبز جنکینز آن را در سه پرده نگاشته است. عنوان پردههای این نمایشنامه عبارت است از «سِفر مکاشفات»، «والپورگیسناخت» و «سِفر پیدایش». این نمایشنامه داستان سه فرزندِ خانوادهٔ «لافایِت» است؛ «تونی»، خواهر بزرگتر تلخزبان و بیاعصاب، با پسرش که بهخاطر بزهکاری از مدرسه اخراج شده، «بو»، برادر وسطی که دارد شغلش را از دست میدهد، با همسر و دو فرزندش و «فرانک»، پسر کوچک که پیشینهای تاریک دارد، سالها غیبش زده بوده و حالا ادعا میکند متحول شده است. حالا که بعد از مرگِ پدرشان در مزرعهخانهٔ قدیمی او در آرکانزاس جمع شدهاند میخواهند خانه و چیزهای داخل آن را بفروشند، اما آنچه میان خرتوپرتهای اتاقی پیدا میشود، ماجرا را به سمتوسوی دیگری میبرد. ماجراهای ناخوشایندی که از گذشته آشکار میشوند، اوضاع و روابطِ از پیش پرتنش، میان اعضای خانواده را تا فوران پیش میبرند. چه ماجراهایی؟ بخوانید تا بدانید.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب تصاحب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و علاقهمندان به نمایشنامههای آمریکایی معاصر پیشنهاد میکنیم.
درباره برندن جیکوبز جنکینز
برندن جیکوبز جنکینز، متولد ۲۹ دسامبر ۱۹۸۴ در واشنگتن دیسی، فوقلیسانس مطالعات اجرا از دانشگاه نیویورک است. او در سال ۲۰۱۴ برای نمایشنامههای «تصاحب» و «یکهشتمی» برندهٔ جایزهٔ اوبی بهترین نمایشنامهٔ جدیدِ آمریکایی شد. برای نمایشنامههای «گلوریا و همگی» نیز نامزد نهایی جایزهٔ «پولیترز» شده است. از دیگر افتخاراتش میتوان به جایزهٔ نمایشنامهنویسی «اِستاینبِرگ»، بورسیهٔ «مَکآرتور»، جایزهٔ «ویندام کَمبِل» و جایزهٔ «نمایشنامهنویس خوشآتیهٔ حلقهٔ منتقدان لندن» اشاره کرد.
درباره سهند الهامی
سهند الهامی خراسانی متولد ۱۳۶۹ در مشهد است. او فارغالتحصیل کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی و دکترای زبانشناسی همگانی است. سهند الهامی علاوهبر زبان انگلیسی، با زبانهای فرانسوی و ایتالیایی نیز آشنایی دارد. او مدرس زبان انگلیسی است و بهجز مقالات علمی، چند کتاب مرتبط با زبانشناسی ترجمه کرده است؛ نمایشنامههای «برونته»، «نسلها» و «تصاحب»، رمانِ «دریای پهناورِ سارگاسو».
بخشی از کتاب تصاحب
«ریوِر: چون فرانتس درد میکشه ـ در حال سوگواریه ـ نهفقط برای پدرش، برای کل زندگیش هم ـ ضمن اینکه مثل بقیهتون اون حس خاتمه یافتنی که تشییعجنازه میده رو هم نداشته. اون اینجا گیر کرده و، گاهی، تنها راه اینکه رها کنی و بگذری یه مراسم آیینی کوچولوئه. حتی اگه مجبور باشی خودت یهجورایی سرهمبندیش کنی. نمیتونیم برگردیم گذشته رو تغییر بدیم ـ نمیتونیم آسیبهایی که به همدیگه زدیم رو هیچ کنیم، نمیتونیم احساساتمونو هیچ کنیم ـ ولی دردِ اکنون رو با بهجا آوردن آیینهای ابدی میتونیم تسکین بدیم. بعد بعضی وقتها این آیینها ممکنه به بزرگی دیدن خونهٔ بچگیهات یا به کوچیکی یه عذرخواهی باشند. (دنبال تونی در اتاق میرود) «متأسفم» یکی از قدیمیترین آیینهاییه که داریم. میدونستی ریشهٔ «sorry» درواقع از «sore» میآد؟ وقتی میگی «متأسفم» در معنی واقعی کلمه داری میگی «درد دارم». ما واقعیتِ رنج همدیگه رو به رسمیت میشناسیم و، با بسط همین، جهانی بودن رنج رو هم. رنجمون رو به جمع واگذار میکنیم و ازش میگذریم. قشنگ نیست؟
تونی: (خمیازه میکشد، بعد) مادرت چطوره، تریشا؟
ریوِر: خوبه ...
تونی: آها باشه، چون، وقتی من سن تو بودم، مامانِ من مرده بود و مرگشم که من مجبور بودم هر روز از نزدیکِ نزدیک شاهدش باشم، خیلی کریه و ذرهذره و دردناک بود. بعد مجبور بودم عزاداری پدرم و دو تا پسر کوچولوش رو براش ببینم، که یه نوع درد دیگهس. درواقع، من در تمام بقیهٔ عمر پدرم شاهد عزاداریش برای مادرم بودم. بعدم هم شاهد مرگش بودم. پس احتیاجی ندارم تو با «روح کهن» ت بیای اینجا یادداشتهایی که از سمینار عجقوجقِ مردمشناسیِ پیشدانشگاهیت دربارهٔ اندوه و رنج و سوگواری، برداشتی رو برام بخونی، چون خودم شخصاً همهٔ اون دخترها رو میشناسم و یه آیین کوچولو برای اینکه ازشون عبور کنی کافی نیست. زمان میبره، که تو ـ خوشبختانه یا بدبختانه ـ تقریباً هیچی ازش نمیدونی.
ریوِر: حق با توئه، تونی. متأسفم. فرانتس برام تعریف کرده چه چیزهایی اینجا اتفاق افتاده و اینکه تو بودی که باید به خیلیهاشون رسیدگی میکردی. خانوادهها بعضاً به ما زنها خیلی سخت میگیرند. تو یهجورایی مثل مادرش بودی، نه؟ حالا میفهمم این چقدر برات سخته. مادرِ من هم خیلی براش سخت بود وقتی برای جبران مافات برگشتم خونه. ولی میدونی بهنظرم چی ممکنه کمک کنه؟ (او را لمس میکند) یه خواهر. من سه تا دارم و نمیتونی تصور کنی باعث میشه چقدر اوضاع فرق کنه ـ
تونی: (وحشتزده) میدونی چی کمک میکنه؟ اینکه از من دور شی! (مکث) الان سر از کارت درآوردم. جزو اون «دختر ملیح» یی، نه؟ بقیه اینطوری صدات نکردهن؟ آدمها که نگاهت میکنند نمیگن «وای، ریوِر، چقدر ملیحی!» مدتهاست از قماش تو رو ندیدهم. درواقع، شایدم اصلاً خودم قبلاً جزوتون بودهم. فکر کنم درست یادمه که تو ۲۳ سالگی دختر «ملیحی» بودم که اینور اونور میدویدم و فکر میکردم همهچیزو میدونم و قراره با «عشق ورزیدن» م به همه باعث تسلیمشون بشم تا نجات پیدا کنند. خدایا. ولی میدونی به سر دختر ملیحها چی میآد؟ زندگی یهلقمهٔ چپشون میکنه ـ زودتر از بقیهٔ دخترها. چرا؟ چون دائم داریم خودمونو میکنیم سیبل بقیه، خودمونو خوشمزه نشون میدیم، رو کثیفکاریِ دنیا ملاحت خودمونو میپاشیم. اما حالا بذار چیزی رو بهت بگم که هیچکس هیچوقت به من نگفت: ذخیرهت نامحدود نیست. اون ملاحت ته میکشه. پس لازم نیست اینقدر برای تموم کردنش عجله داشته باشی که بخوای سر فرانک هدرش بدی. تو قرار نیست اونو درست کنی. من سعی کردم ـ کل این خانواده سعی کرد ـ ولی فرانک همینی که هست میمونه، که هم یه مرد گندهس و آدمی که ظاهرش جذابه، ولی باطنش داغونه. پس نصیحت منو گوش بده: مقداری از این ملاحتو برای خودت نگه دار ـ مقداری از خودتو برای خودت نگه دار.»
حجم
۱۷۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۷۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه