کتاب آواز ققنوس
معرفی کتاب آواز ققنوس
کتاب آواز ققنوس بهقلم گروهی از نویسندگان را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده است. این کتاب مجموعهای است از داستانهای برگزیدهٔ نخستین فراخوان ادبی ققنوس که به بازآفرینی و بیان تازهٔ قصههای ادبیات کهن فارسی به زبان کودکان و نوجوانان پرداخته است.
درباره کتاب آواز ققنوس
توجه به ادبیات کهن و تلاش برای ورود آن به ذهن و زبان خوانندهٔ امروز از دغدغههای مهم دوستداران زبان و ادبیات پارسی است. ادبیاتی غنی مملو از شعر و قصه و مثل و متل که هر کدام پر از درس و نکات نغز و پندآموز است و چه نیکوتر خواهد بود اگر پیوند با این گنجینهٔ کهن از دوران کودکی و نوجوانی که ذهن و قلب مخاطب بسیار پویا و پذیراتر از هر زمان دیگری است، صورت گیرد. کتاب آواز ققنوس مجموعهای است از ۹ داستان که به بازآفرینی قصهها و داستانهای کهن ادبیات فارسی متناسب با علایق و توانمندیهای نسل جدید پرداخته و غبار زمان را با مدد کلمات از چهرهٔ این سرمایههای ناب زدوده است. گفتنی است که این ۹ داستان، برگزیدگان نخستین فراخوان ادبی آواز ققنوس هستند که در سال ۱۸ تیر ۱۴۰۰، روز ملی ادبیات کودک و نوجوان و بهمنظور نکوداشت مقام مهدی آذریزدی، استاد بازآفرینی قصههای کهن برای کودکان و نوجوانان برگزار و به مرحلهٔ داوری نهایی رسید. قصههایی سراسر قند و پند برای نوجوانان ایرانی.
خواندن کتاب آواز ققنوس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مطالعهٔ این کتاب برای نوجوانان +۱۵ سال به صورت انفرادی یا با گروه همسالان با راهبری مربیان و معلمان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب آواز ققنوس
«خروس عاقل (برگرفته از مرزباننامهٔ سعدالدین وراوینی)
در دهکدهای زیبا، کنار دشتی سرسبز، خانهای کوچک و نقلی بود. توی آن خانه پیرمرد مهربانی زندگی میکرد که چند تا مرغ و خروس هم داشت. پیرمرد هر روز به مرغ و خروسهایش آب و دانه میداد و مواظب بود تا حیوانات دیگر آنها را اذیت نکنند. گنجشکها و پرندهها هم با مرغ و خروسها دوست بودند و گاهی هم از دانههای آنها میخورند. بین این مرغ و خروسها، خروسی بود پرطلایی و تاجحنایی. این خروس خیلی قصه دوست داشت و همیشه از دوستانش میخواست برایش قصه تعریف کنند. مرغ و خروس و پرندهها هروقت دور هم جمع میشدند، یا قصه تعریف میکردند، یا آنچه را دیده بودند و شنیده بودند، بیان میکردند. پرطلا با آنکه از خانه بیرون نرفته بود و جایی را ندیده بود ولی در دنیای قصهها سفر میکرد. جاهای گوناگون را میدید، حرفهای زیادی را میشنید و تجربههای بسیاری به دست میآورد. یک روز که پرندهها دور هم جمع شده بودند، گنجشک گفت: « ما هر دفعه برای خروس پرطلا قصه و خاطره تعریف میکنیم ولی امروز اون باید برای ما قصه یا خاطرهٔ قشنگی تعریف کنه. پرندهها هم قبول کردند و به خروس گفتند: «پرطلا امروز نوبت تو شده. تو که اینقد دوست داری ما برات قصه بگیم. حالا تو برایم ما قصه بگو.» پرطلا با شرمندگی سرش را پائین انداخت. با پنجههایش خاک کف لانه را جابهجا کرد و گفت: «آخه...آخه من که قصه بلد نیستم. جز همون قصههایی که خودتون برام تعریف کردین. خاطرهای هم ندارم. من جز این قفس و روزهای تکراری چیزی ندیدم.»
حجم
۷۸۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۷۸۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه