کتاب آمریکازده ها
معرفی کتاب آمریکازده ها
کتاب الکترونیکی «آمریکازده ها» نوشتهٔ سرژ رضوانی با ترجمهٔ رضا سیدحسینی در انتشارات ناهید چاپ شده است.
درباره کتاب آمریکازده ها
کتاب آمریکازدهها بهنوعی طنز و پارودی جامعهٔ مدرن است. داستان دربارهٔ ۲ کولی به نامهای سیپریوش و لوپیوت در شهر کن است که درگیر ماجراهایی با دریانوردان آمریکایی میشوند و سرانجام خود را در آمریکا مییابند. این کتاب با بیانی طنزآمیز و استفاده از زبان عامیانه، نقادانه از مسائل اجتماعی سخن میگوید و در عین اینکه سرگرمکننده است، دیدگاهی تلخ و انتقادی نسبت به جامعه ارائه میدهد.
کتاب آمریکازده ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران داستانهای انتقادی که به زبان طنز نوشته شدهاند، پیشنهاد می شود.
بخشی از کتاب آمریکازده ها
«از میان مژههایم، آسمان را تماشا میکردم، این آسمان همیشه آبی که شهر کن را دربر گرفته است. و توی دلم میگفتم: «خوب، سیپریوش، بازهم یک روز قشنگ شروع میشود. ناوگان از پریروز اینجا است و ملوانها شروع میکنند به سرازیرشدن روی اسکله و کروازت۳. اگر همین امشب حساب دوتایشان را نرسید، خوب، معلوم است که واقعاً پیر شدهاید.» آری، داشتم اینها را به خودم میگفتم؛ نه با کلمات، نه، نه، بلکه با سیلانهای الکتریکی، با قوهٔ محرکهٔ داخلی. خلاصه با فکر بود که من اینطور با خودم حرف میزدم، چون ظاهراً خوابیده بودم و لوپیوت عزیز من هویجش را گاز میزد و با نوشاکِ قرمز جگرش را جلا میداد و اصلاً به فکرش نبود که پیرمرد بیچارهٔ ... چه چیزش؟ ها ... شریک زندگیاش ... آه، آه ... بلی شریک ... اما شریک عاشق! این را برای کسانی اضافه میکنم که نمیفهمند روابطی که ما را به هم ... خوب، ولش!
قبل از هر چیز باید بگویم که ما کاملاً «آمریکانویاک» هستیم. این بیماری ما چیزی است مثل خارش. «آمریکایی = خرت، خرت، خرت» البته فقط ملوانهای آمریکایی! وقتیکه آنها توی اونیفورم سفیدشان مثل کرمهای گندهٔ اطواری میشوند، آنوقت، باور نمیکنید که چطور این خارش شروع میشود و دلمان میخواهد که آنها را در گوشهٔ یک کوچهٔ تاریک ناکار کنیم. لوپیوت درست مثل اینکه یک جرعه زیادی زده باشد (و این اغلب برای او پیش میآید) تلوتلوخوران به طرف ملوان تنها پیش میرود و وقتیکه کنار او میرسد، نیمتنهٔ او را میگیرد و بنا میکند به «وری گود، وری گود» گفتن. (این یگانه کلمهٔ آمریکایی است که او میداند) ملوان که او را بهجای یکی از مادربزرگهای باقیماتده از دوران جنگ دوم میگیرد، سعی میکند که با کمال ادب لباسش را از چنگ او آزاد کند. ولی خیال کردید! آه، آه! او لوپیوت را نمیشناسد. لوپیوت هرگز در عمرش یک آمریکایی را ول نکرده ... هرگز، مگر مردهاش را، که آنهم ترتیبش داده میشود. آه، برای همین است که من از لوپیوت خیلی خوشم میآید. خونسردی او دیدنی است. وقتیکه او محکم چسبیده است، میدانید سیپریوس چهکار میکند؟ سیپریوس از عقب (آری، از عقب) نرمنرمک و تند نزدیک میشود! و با بطری به مغز دریادار، ملوان، ام. پی، و ... آمریکایی میکوبد. تق، تالاپ! و کار تمام است. برقی جیبهایش را خالی میکنیم و جیم میشویم! بیآنکه کسی ما را ببیند یا بشناسد دوباره مثل دو سماور جوشان در گوشهٔ دنج خودمان هستیم! روی مقوای موجدارمان دراز میکشیم و چنان قیافهای میگیریم که گویی از پریروز تا حالا همهاش چرت میزدیم. از دور صدای آجانها را میشنویم که سوت میزنند و میدوند و دو سه خنگ موبلند را جلب میکنند و بعد سکوت! فردایش، ملوان ما از عرشهٔ «کشتی دریاسالار» یا «ناو هواپیمابر» به دریا انداخته میشود، اینش دیگر مهم نیست و ما کارمان را کردهایم. یکی کمتر، بازهم یکی کمتر.»
حجم
۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
حجم
۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۸ صفحه
نظرات کاربران
بد نبود ولی با نمک بود.