کتاب ساکن اجباری دورآباد
معرفی کتاب ساکن اجباری دورآباد
کتاب ساکن اجباری دورآباد نوشتهٔ جاسمین وارگا و ترجمهٔ عارفه عباسی مقدم و نسیم ترکاشوند است. انتشارات متخصصان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب ساکن اجباری دورآباد
کتاب ساکن اجباری دورآباد حاوی یک رمان برای نوجوانان است که در شش بخش نوشته شده است. این رمان دربارهٔ دخترکی است که مجبور به ترک سوریه میشود. دختر باید به آمریکا نقل مکان کند. با او همراه شوید.
خواندن کتاب ساکن اجباری دورآباد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ساکن اجباری دورآباد
«در کلاس خانم راونزوود جشن گرفتهایم؛ آن هم به چه مناسبتی! بن و خانوادهاش از امروز به بعد به طور رسمی شهروند آمریکا محسوب میشوند. بن همراه خود چند عکس از مراسم دادگاه آورده است و به ما نشان میدهد.
خانم راونزوود هم به همین مناسبت از فروشگاه کیک کاکائویی خریده و در حالیکه آنها را بین ما تقسیم میکند میگوید:
- مگه میشه همچین مناسبتی رو جشن نگرفت؟!
بن همچنان با آب و تاب از مراسم آن روز دادگاه میگوید. میگوید که قرائت سوگند تابعیت یکی از قسمتهای مهم مراسم بوده و پدرش با کمک او آن را حفظ کرده است و وقتی خواندنش تمام شده با لبخند از بن تشکر کرده است.
بعد از خوردن کیکهای جشن شهروندی خانوادهٔ بن به تمرینهای صرف فعل زمان گذشته برمیگردیم. من و گریس هم گروهی شدهایم. یکی در میان، دویدن را صرف میکنیم:
من دویدم
تو دویدی
او دوید
ما دویدیم
آنها دویدند
گریس با خنده میگوید:
- مثل آب خوردن آسونه و میتونم تا شب فعلش رو صرف کنم!
در حالی که خردههای کیک را از روی لباسم میتکانم میگویم:
- امیدوارم یه روزی همه چیز همین قدر آسون بشه!
تمرینهای نمایش هر روز به قوت خود برقرار است. خسته و بیرمق به مایلز که با بیحوصلگی یک مکعب روبیک را در دستانش میچرخاند خیره شدهام. لیلا در کنارم نشسته و ریزهکاریهای نهایی یکی از صحنهها را انجام میدهد. آنقدر با ظرافت و زیبایی همه جزئیات را کنار هم میچیند که باید به او بگویم کارش از زیبایی حرف ندارد؛ اتفاقاً همین کار را هم میکنم. اما در اصل باید به او یادآور شوم که مگر میشود کسی را برای این کار نساخته باشند وقتی اینقدر کارش درجه یک است!
محو این فکرها هستم که یکدفعه صدای سارا را میشنوم که میگوید:
- بابا! اینجا چکار میکنی؟
دایی مازن سارا را در آغوش میکشد و با چشمانش دنبال من میگردد.
صدایش میکنم:
- خالو؟
دایی میگوید:
- تو راهی داره میاد!
با شنیدن همین چند کلمه، سر تا پایم از هیجان لبریز میشود؛ درست مثل قوطی نوشابهای که حسابی تکان خورده و منتظر است تا باز شود، بجوشد و سرریز شود.
همراه دایی بیرون میرویم و سوار ماشین میشویم. برف شدیدی باریدن گرفته و دانههای درشت برف از آسمان راهی زمین شدهاند. سارا با ذوق دستم را میگیرد و میگوید:
- قراره بشی آبجی بزرگه! باورت میشه؟»
حجم
۱۰۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه
حجم
۱۰۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه