دانلود و خرید کتاب دلیر آیرین تریمبل ترجمه نیلوفر امن زاده

معرفی کتاب دلیر

کتاب دلیر نوشتهٔ آیرین تریمبل و ترجمهٔ نیلوفر امن زاده است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.

درباره کتاب دلیر

کتاب دلیر جزو مجموعهٔ «دیدنی های خواندنی» است. این کتاب حاوی که ۲۹ فصل دارد، داستان یک انیمیشن را در بر گرفته است. این رمان حاوی ماجرای زندگی شاهزاده‌ای به نام «مریدا» است. شاهزاده‌مریدا با پدر و مادر و سه برادر کوچک‌ترش زندگی می‌کند. او دوست ندارد زندگیش در قیدوبند یک شاهزاده باشد، ولی مادرش او را مجبور به ازدواج می‌کند. او تصمیم می‌گیرد که آزاد باشد و مسیر زندگیش را خودش انتخاب کند؛ پس مراسم را به هم می‌زند و آتش مرداب (که افراد را به‌سوی سرنوشتشان منتقل می‌کند) را دنبال می‌کند. در همین راه، جادوگری در سر راهش قرار می‌گیرد و مریدا از او کمک می‌خواهد. جادوگر به او کیکی می‌دهد تا به مادرش بدهد تا نظرش راجع به ازدواج او عوض شود، ولی برخلاف انتظار مریدا طوری می‌شود که ملکه تبدیل به خرس می‌شود.

خواندن کتاب دلیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دلیر

«مریدا و الینور ـ خرس بیشتر در عمق جنگل مه‌آلود پیش رفتند و الینور با غرشی نگرانی‌اش را نشان داد. یک آتش مرداب روبه‌رویشان بود و آن‌ها را به جلو فرامی‌خواند. دنبالش رفتند تا از مه خارج شدند و دیدند دروازه‌ای بلند، سیاه و آهنی روبه‌رویشان قد عَلَم کرده است. مریدا متوجه سنگی بالای دروازه شد که کنده‌کاری‌اش کرده بودند. کنده‌کاری، تصویر دو تبر بود؛ همان نمادی که روی حلقهٔ ساحره هم حک شده بود.

از دروازه که گذشتند، مریدا به روبه‌رو اشاره کرد. گفت: «مامان، نگاه کن.» خرابه‌های قلعه‌ای باستانی روبه‌رویشان به چشم می‌خورد. دیوارهای ناهموار سنگی‌اش کم‌وبیش توی زمین فرورفته بودند. الینور از نگرانی غرید.

بقایای قلعه بر فراز صخره‌ای بود که چشم‌اندازی به دریاچه‌ای متروک داشت در محاصرهٔ کوه‌ها. مریدا که گیج شده بود گفت: «هیچ نمی‌دونم اینجا کجاست.» بدنهٔ چند کشتی شکسته را دید که مثل دنده‌های شکستهٔ هیولایی غول‌پیکر، از کف ساحل بیرون زده بودند. «چرا آتش‌های مرداب ما رو آوردن اینجا؟»

وارد ویرانه‌ها شدند و از پله‌های فروریختهٔ درون قلعهٔ قدیمی بالا رفتند تا به بالاترین نقطهٔ بلندترین برج رسیدند. به پایین که نگاه کردند، موجودی بزرگ و خزنده دیدند که خزید توی دریاچه. مریدا و الینور ـ خرس از تصور اینکه آن خزنده چه موجودی می‌تواند باشد به خود لرزیدند.

مریدا بنا کرد به وارسی برج. همین‌طور که ویرانه‌ها را تماشا می‌کرد گفت: «هرکی اینجا زندگی کرده، حتماً خیلی وقته که دیگه...» اما قبل از تمام شدن جملهٔ مریدا، ناگهان کف پوسیدهٔ برج متلاشی شد و مریدا افتاد پایین.

مریدا جیغ می‌کشید و پایین و پایین‌تر می‌رفت، تااینکه روی توده‌ای خاک‌وخل فرود آمد. گیج‌ومنگ بود اما بدنش هنوز سالم بود. موهایش را از صورتش کنار زد و به اطراف نگاه کرد.

نور کم‌جانی که از سوراخ سقف بالای سرش می‌تابید، تالار بزرگ قلعه را روشن می‌کرد. اتاق کم‌وبیش فروریخته بود. از وسط دیوارها، ریشه‌هایی روییده بود. شبنم یخ‌زدهٔ آبی‌رنگ روی همه‌چیز را پوشانده بود و بازدم مریدا در آن نور به شکل بخاری درخشان از بینی‌اش بیرون می‌آمد.

الینور ـ خرس سر بزرگش را از سوراخ سقف پایین آورد و به نشانهٔ نگرانی غرید.

مریدا بلند گفت: «خوبم مامان.» بعد از جا بلند شد و به اطراف نگاه کرد. گفت: «اتاق تخت پادشاهیه.» و به چهار تخت شکسته نگاه کرد. «فکر می‌کنی ممکنه اینجا سرزمین پادشاهیِ همون داستانی باشه که برام تعریف می‌کردی؟ همون که چهارتا شاهزاده داشت؟»

نگاه مریدا به تختهٔ سنگی بزرگ و شکسته‌ای افتاد که اَشکالی رویش کنده‌کاری شده بود. اَشکال را شمرد. فقط سه‌تا بودند. تکهٔ دیگر تختهٔ شکسته را نگاه کرد و نفسش را حبس کرد. گفت: «این هم چهارمی! فرزند ارشد! شاهزادهٔ بلندپروازی که قدرت ده مرد رو می‌خواست!»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان