کتاب اسپان دشت نیسایه
معرفی کتاب اسپان دشت نیسایه
کتاب اسپان دشت نیسایه نوشتهٔ فرزاد عزیزی کدخدایی است و انتشارات گیوا آن را منتشر کرده است. این کتاب رمانی عاشقانه، جذاب و تاریخی در مورد عشقی در ایران باستان است که علاوه بر اینکه حتی یک واژهٔ عربی (تازی) در بر ندارد و دکتر میرجلالالدین کزازی بر آن دیباچه (مقدمه) نوشته است، دست خواننده را میگیرد و سوار بر اسب، به دشتهای فراخ دوران ماد میبرد و قصهای عاشقانه و ناب را برای شنونده بازگو میکند.
درباره کتاب اسپان دشت نیسایه
پسر جوانمردی به نام اِسپادا و دختر شیرزنی به نام مَشیانا عاشق یکدیگرند، اما طبق آداب و رسوم، این دو برای هم مناسب نیستند؛ چون اسپادا از پیشیاران و مشیانا از موگان است، اما آن دو چنین نمیخواهند و...
رخدادهای داستان برمیگردد به زمان افروتیش پسر دیاکو (در قرن هشت پیش از میلاد) که بنیانگذار ماد بوده است. در آن زمان، هنوز ادیان یکتاپرست ابراهیمی و زرتشت در اقلیت بوده و چندخدایی میانرودان بر زاگرس حاکم بوده است. در بین این خدایان، آتو و مردوک و ایشتر بابلی بیشتر معروف بودهاند و آشوریها برای گسترش سلطهٔ خود، به هرجایی که میرسیدند نیایشگاههای ایشتر و مردوک را بر پا میکردند که در برابر خدایان ایرانی همچون زروان و آناهیتا قرار گیرند. هرچند بعدها آیینهای یگانهپرستی ابراهیمی و زرتشت، آرامآرام جای آیینهای کهنه را گرفت.
برخی نامهای داستان از این قرارند:
دوغدو: نام مادر زرتشت، مادر اسپادا
مشیانا: نخستین زن در اوستا، معادل حوا، معشوقهٔ اسپادا
اسپادا: دارندهٔ اسب
سروشا: فرمانبردار خدا، دخترعموی اسپادا
تیدا: بخشنده و زادهٔ خورشید، از آشنایان اسپادا و دوستان مَشیانا
آروشا: درخشان، مادر سروشا
آرسنا: بلندتر
ستیا: گیتی و روزگار آینده، دخترعموی اَفروتیش
برخی واژگان داستان:
اسپان: اسبها / سُمپ اسپ: سُم اسب / گیاناسپار: جانسپرده / گـُجستک: بیچاره و بدبخت / تپۀ پیرپاپا: تپه بابا داوود الشتر / سَهش کردن: احساس کردن / دَهِش: هدیه / گِلوو: بالاترین مقام از مقامهای چهارگانهٔ مُغان / مِژمَشو: یکی از مقامهأ چهارگانهٔ مُغان
فضای داستان به قدری ملموس و زیبا است، که گویی شما در دوران ماد سوار بر اسب در دشتهای فراخ میتازید.
خواندن کتاب اسپان دشت نیسایه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این داستان برای هر ایرانی لازم و ضروری است؛ زیرا علاوه بر داستان عاشقانهٔ جذابش، ما را با اشو زرتشت و آداب و رسوم زرتشتی و تاریخ مادها و نامها و مکانهای زیبای ایرانی آن زمان آشنا میکند و به نوعی مطالعهٔ تاریخ ایران و ایرانیان و مطالعهٔ ادیان ایران و آداب و رسوم آنان نیز است. داستانی که همچون «ملت عشق»، ما را با ارزشهای بزرگی آشتی خواهد داد که برای یک ایرانی اصیل ضروریتر مینماید.
بخشی از کتاب اسپان دشت نیسایه
«مشیانا پس از خوردن ناشتایی، سوار بر کژال از آتشکده بیرون رفت. هنگامیکه به کنار رود کهمان رسید، پیاده شد و گیوههای پشمینش را بیرون آورد و روی برگهای خیس کنار رود راه افتاد و خرامانخرامان به بالای چشمه رفت. نشست و انگشتانش را آهسته بر تارهای چنگ کشید.
نوای دلنواز چنگ، همراه با شُرهِ بارش نرم باران، در لابلای درختها پیچید. پس از چندی رِم رَم سُمپ اسپی را شنید. دست از نواختن کشید. بانگ سمپ نزدیکتر شد. او به برگهای نیمه زرد درختان گردو خیره شد و تارهای چنگ را دوباره به لرزه درآورد. بهناگاه، هناسه زدنی را در پشت سرش سهید. تا خواست برگردد، اسپادا او را از پشت گرفت.
از گرمی دستان اسپادا، تنش مورمور شد... . باران میبارید و آن دو دلداده بیآنکه به خیس شدن خود بیاوسیتند، رو در روی هم ایستاده و زل زده بودند به هم. مشیانا دوست داشت خود را در آغوش اسپادا رها کند، ولی به یاد سخنان پدرش افتاد و گفت: «بهتر است دمی زیر درخت بنشینیم.»
همینکه نشستند، مشیانا سرش را روی پاهای اسپادا گذاشت. گیسوانش روی زانوهای اسپادا ریخت. او انگشتانش را در گیسوان مشیانا فرو کرد و آن را چندبار مانند یک شانه بالا و پایین برد، آنگاه موهای خرماییاش را چند دسته کرد و آنها را بافت.
مشیانا در آن هوای پاییزی که پر بود از خروشِ رودخانهٔ کهمان و بارش آهسته و نرم باران، شورمست شد. هر زمان دستان اسپادا لای گیسوانش کشیده میشد، چشمانش را میبست و به بهار و پندارهای شیرین پس از نوروز میاندیشید و با آنکه بافتن موهایش به پایان رسیده بود، ولی دوست نداشت برخیزد. با خود گفت: «ای کاش گیسوانم آنقدر بلند بودند که دستچین کردن اسپادا، دو شبانهروز به درازا میکشید.»»
حجم
۱۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه