کتاب ماه نخشب
معرفی کتاب ماه نخشب
کتاب ماه نخشب مجموعه داستانی نوشتهٔ پژوهشگر بزرگ ادبیات فارسی، سعید نفیسی است و نشر ارس آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ماه نخشب
کتاب ماه نخشب شامل چهارده داستان تاریخی است. سعید نفیسی این مجموعه را برای اینکه پرستش پهلوانان بزرگ ایران را در این سرزمین رنجدیدهٔ فرسوده سنت بگذارد، نوشت. او نخست در جشن هزارهٔ فردوسی داستان «پس از هزار سال» را نوشت. این روش را دوستداران ادب فارسی و پرستندگان ایران بسیار پسندیدند. در همان زمان (دههٔ آغازین قرن چهارده شمسی) ترجمهٔ فرانسه و ارمنی آن هم انتشار یافت. سیزده داستان دیگر را در سالهای پس از آن نوشت و به جز داستان «سپید دینان» همهٔ آنها در روزنامهها و مجلات ایران چاپ شده است.
خوانندگان کتاب ماه نخشب خود در خواهند یافت که مقصود نفیسی این است که تاریخ را به بهترین زبان و به سادهترین وجه، جامهٔ داستان بپوشاند و به شکلی که خستگی و بیزاری نیاورد در دسترس هـمه بگذارد. این کتاب که هر کلمهٔ آن تاروپودی از دل نفیسی و سرشت او را دربر گرفته است، مخصوصا برای جوانان دلاور و جانفشان ایران فراهم شده است.
اگر تنها یک جوان ایرانی هم از یک تن از پهلوانان این اوراق سرمشق بگیرد، همین خود برای نفیسی بزرگترین پاداش و بالاترین فخر خواهد بود.
داستانهای کتاب ماه نخشب از این قرار است:
۱: جوانمرد خراسان
۲: ماه نخشب
۳: پسر آذرک
۴: سپیددینان
۵: امیرزادهٔ نافرجام
۶: رویگر سیستانی
۷: آتش سده
۸: نامهٔ خدایان
۹: آخرین امیر
۱۰: پس از هزار سال
۱۱: این مرد هزارساله
۱۲: خداوندگار مطلق
۱۳: غربالبند غیور
۱۴: شهید خیوه
خواندن کتاب ماه نخشب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای تاریخی پیشنهاد میکنیم.
درباره سعید نفیسی
سعید نفیسی، در ۱۸ خرداد ۱۲۷۴ شمسی در تهرانمتولد شد. او فرزند میرزا علیاکبر ناظمالاطبا (معروف به ناظمالاطباء کرمانی) و از نوادگان حکیم نفیس بن عوض کرمانی (طبیب نامدار ایران در قرن نهم هجری) و برادر علیاصغر نفیسی ملقب به مودبالدوله بود. حبیب نفیسی برادرزاده اوست.
تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شرف، یکی از نخستین مدارس جدید که پدرش تأسیس کرده بود گذراند و تحصیلات متوسطه را در مدرسه علمیه، تنها مدرسهای که دوره متوسطه داشت گذراند، در بهار ۱۲۸۸ در تهران به پایان رساند. پانزده ساله بود که برادر بزرگترش اکبر مؤدب نفیسی او را برای ادامه تحصیل به اروپا برد. نفیسی تحصیلات خود را در شهر نوشاتل سوئیس و دانشگاه پاریس به پایان رساند و در سال ۱۲۹۷ به ایران بازگشت. ابتدا در دبیرستانهای تهران به تدریس زبان فرانسه پرداخت. در سال ۱۲۹۷ به گروه نویسندگان مجله دانشکده پیوست و در یک سال فعالیت این مجله با ملکالشعرا بهار همکاری داشت.
در سال ۱۳۰۸ خورشیدی به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و علاوه بر تدریس زبان فرانسه در دبیرستانها، به کار آموزش در مدارس علوم سیاسی، دارالفنون، مدرسه عالی تجارت و مدرسه صنعتی پرداخت. در سالهای بعد به تدریس در دانشکدههای حقوق و ادبیات پرداخت و به عضویت فرهنگستان ایران درآمد.
وی از بنیان گذاران مکتب نثر دانشگاهی است که از جمله ویژگی این نثر پیراستگی عبارات در لفظ و معنا بوده، بهطوریکه نویسنده میکوشید، اندیشه خود را چنان ساده بیان کند که عبارات او از هر گونه پیچیدگی دور بماند و به جای زیورهای بیهوده لفظی، از استحکام دستوری بهره بگیرد.
او در ۲۳ آبان ۱۳۴۵ در تهران فوت کرد.
بخشی از کتاب ماه نخشب
«به ایرانم
به ایران گرامیام
به ایران جاودانیام
در آن نیم شب بهار سال ۱۱۳ هجری که در روستای «کازه» نزدیک مرو، در خانهٔ حکیم بلخی که از سرهنگان امیر خراسان بود، کودکی نرینه به جهان آمد. ۸۲ سال بود که چهار فرسنگ آن سویتر، در روستای «زرق» در کنار رود «زرق» که از شعب رود مرغاب بود یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی کشته شده بود.
در این ۸۲ سال با آنکه یاد او هنوز از دلها نرفته بود و گروهی از پاکنژادان آن سرزمین هنوز به زیارت خاک او میرفتند، زمانه چه رنگها انگیخته و چه شعبدهها و نیرنگها به کار برده بود. نهتنها خویشاوندان حکیم، بلکه صدها و هزاران از مردم این سرزمین، با آه و دریغ و درد روی از جهان در کشیده و به ناکامی جهان را به فرزندان رنجدیدهٔ خود گذاشته بودند. نهتنها مردم مرو در این غم بیپایان با یکدیگر همداستان بودند، بلکه آن سویتر در سرزمین بلخ هم که حکیم در جوانی از نابکاری کارگزاران خاندان اموی از آنجا گریخته بود، همین اندوه بر در و دیوارها نقش بسته بود. هر کاروانی که از یک گوشهٔ ایرانشهر به گوشهٔ دیگر میرفت و طرایفی را که جهان متمدن خواستار و دلدادهٔ آن بود، با خود میآورد و آنها را به زر و سیم و گوهر بدل میکرد، در میان آن همه زیباییها و شگفتیهای صنعت و هنر ایرانی نالهها و شکوههای دلشکاف پیران و جوانان و مردان و زنان ایرانشهر را هم با خود میآورد.
صد سال بود که خاک ایرانشهر به پای بیگانگان آلوده شده بود. شاهنشاه ساسانی در برابر این مردم خودکام راه گریز پیش گرفته به این سرزمینی که حکیم بلخی آن را پناهگاه خویش قرار داده است آمده بود؛ اما تازیان هنگامهجوی همچنان در پی وی میآمدند و رو به شمال پیش میرفتند. تنها از یک سوی در آذربایجان و از سوی دیگر در دیلمستان و طبرستان و از یک سوی هم در خراسان، ایرانیان پاکنژاد دست از جان شستند و دلیرانه سدی از تن خویش در برابر این مردمکُشان کشیدند. از سال ۲۳ هجری که تازیان به خراسان نزدیک شدند و به دروازههای این سرزمین زرخیز رسیدند تا سال ۸۸ که دیگر مانعی در برابر خود ندیدند، ۶۵ سال تمام مردم خراسان و ماوراءالنهر منتهای دلاوری و جانفشانی را کردند. چه بسا جوانان دلیر که در میدانهای جنگ از پا درآمدند. چه بسا همسران جوان که بیشوی ماندند و چه بسا کودکان که بیپدر شدند. اما دیگر کار از کار گذشته و دیر شده بود. نواحی دیگر ایران یوغ فرمانبرداری تازیان را به گردن نهاده و به این سرشکستگی تن در داده بودند.
روزبهروز تازیان در سرزمین پدران حکیم بلخی نیرومندتر میشدند. فرزانگان دیار کمکم پی به این برده بودند که دیگر جانفشانی در میدانهای جنگ چارهٔ کار و داروی درد نیست. چه سود که دلاوران دیار بیهوده جان خویش را فدا کنند؟»
حجم
۲۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۱۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه