کتاب کایلو و پدربزرگ
معرفی کتاب کایلو و پدربزرگ
کتاب کایلو و پدربزرگ نوشتۀ روگر هاروی و ترجمۀ زلیخا دامک و ویراستاری معصومه فروغ است. این کتاب را انتشارات پیک ادبیات منتشر شده است.
درباره کتاب کایلو و پدربزرگ
کایلو مجموعهای کانادایی از کتابهای کودکان است. این مجموعه با کتابی که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد شروع شد. در سال ۲۰۱۳ کانادا اعلام کرد که میخواهد تمبری برای این مجموعه کتاب منتشر کند؛ اما این اتفاق نیفتاد. تا سال ۲۰۱۵، بیش از ۱۵ میلیون نسخه از کتابهای این مجموعه از زمان آغاز به کار این مجموعه در سال ۱۹۸۹ در سراسر جهان فروخته شده است.
این کتابها منبع اصلی یک مجموعه تلویزیونی طولانیمدت برای کودکان است که از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۰ تولید شده است.
کودکان در خلال داستان رفتارهای اجتماعی را میآموزند و تمرین میکنند. کتاب حاضر از مجموعۀ چندجلدی «کایلو» به موضوع تفریح و سرگرمی با پدربزرگها میپردازد. کودکان به پدر و مادربزرگهایشان بسیار علاقه دارند و دوست دارند زمانی را با آنها بگذرانند. در این داستان کایلو و پدربزرگش شب را در چادر میخوابند، ستارهها را تماشا میکنند و با چیزهای جدیدی آشنا میشوند. کودک در ضمن این قصه میآموزد که تاریکی چیزهایی در خود نهفته دارد که ترسناک نیستند.
خواندن کتاب کایلو و پدربزرگ را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این کتاب برای کودکان گروه سنی ۳ تا ۶ سال مناسب است.
بخشی از کتاب کایلو و پدربزرگ
« کایلو با پدربزرگ قایمباشکبازی میکرد پدربزرگ روی پنجه پا بهآرامی وارد اتاق شد. کایلو گفت:
«پدربزرگ کجایی؟»
او از روی مبل بزرگی بالا رفت و از پشت سر به پدربزرگ نگاه کرد. پدربزرگ سعی کرد فرار کند، اما کایلو زود روی او پرید.
بیرون؛ در حیاط، مادر میز را چیده بود و روی آن پنیر، شیرینی و آبمیوه تازه و خنک گذاشته بود پدربزرگ درحالیکه کایلو روی شانههایش نشسته بود وارد حیاط شد.
پدر بزرگ به کایلو گفت:
«یادم میآید وقتی پدرت درست به سن الآن تو بود، با هم چادر زدیم و شب توی آن خوابیدیم. در آن سفر یک خرس کوچک قطبی دیدیم و با هم در دریای بزرگ شنا کردیم.» کایلو گفت:
«پدربزرگ بیایید امشب هم توی چادر بخوابیم.»
پدربزرگ فکری کرد و از مادر کایلو پرسید: «هنوز آن چادر قدیمی را داری؟»
مادر سرش را به نشانه بله تکان داد. پدربزرگ گفت: «آها! یادم افتاد آن را کجا گذاشتهایم.»
پدربزرگ چادر را آورد. کایلو کمک کرد تا چادر را باز کنند. او یکی از میلهها را نگه داشت تا پدربزرگ چادر را وصل کند. ناگهان یک سنجاب مثل برق از وسط چادر گذشت. کایلو میله چادر را رها کرد و به دنبال سنجاب دوید. یکباره چادر به هم پیچید و روی سر پدربزرگ افتاد.
پدربزرگ از کایلو خواست که به داخل چادر برود کایلو چهاردستوپا وارد چادر شد. پدربزرگ از بیرون چادر او را راهنمایی میکرد.
– برو جلو جلوتر... به میلۀ چادر رسیدی؟
کایلو پرسید: «کدام طرف باید بروم؟»
پدربزرگ خودش وارد چادر شد. اما دوباره چادر رها شد و روی هر دوشان افتاد. پدربزرگ و کایلو با خنده از زیر چادر بیرون آمدند.»
حجم
۱۰٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶ صفحه
حجم
۱۰٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶ صفحه