دانلود و خرید کتاب دلبستگی نورا رابرتز ترجمه مژگان اولادی
تصویر جلد کتاب دلبستگی

کتاب دلبستگی

نویسنده:نورا رابرتز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دلبستگی

کتاب الکترونیکی «دلبستگی» نوشتهٔ نورا رابرتز با ترجمهٔ مژگان اولادی در انتشارات کتاب آترینا چاپ شده است.

درباره کتاب دلبستگی

رابرتز توانایی بی‌نظیری در نقاشی یک تصویر با کلمات دارد. خوانندگان او به‌راحتی هنر عکاسی نائومی و خانهٔ بزرگش را با چشم انداز زیبای آن تصور می‌کنند و داستان استادانه کامل می‌شود. عشق رمانتیک، شخصیت‌های مهربان‌ و دلهره و انتظاری فریبنده باعث می‌شود که خواننده با این اثر ارتباط عمیقی برقرار کند. 

کتاب دلبستگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب دلبستگی

«نائومی او را در روشنایی مختصر آذرخش بعدی دید و به نظرش وحشی می‌آمد. موهای خیلی کوتاهش در نور طوفان تقریبا سفید بود و نمایش دندان‌هایش با پوزخندی خشمگین، وحشیانه به نظر می‌رسید.

با دیدنش، نیمی از او انتظار داشت مانند گرگ سرش را به عقب بیندازد و زوزه بکشد، احساس کرد قلبش با اولین ترس واقعی که تا کنون دیده بود دریده شد.

وقتی پدرش در را بست، صدای محکمش طنین انداخت. چفت در را انداخت، صدایی گوش‌خراش که باعث شد بلرزد. پاهایش بر اثر نگه داشتنش در این وضعیت ناخوشایند می‌لرزید. درحالی‌که پدرش چند لایه برگ‌های خشک را روی در قرار می‌داد تا آن را بپوشاند.

پدرش لحظه‌ای بیشتر ایستاد. اوه، حالا رعد و برق جلزولز می‌کرد. نور چراغ دستی‌اش را روی در حرکت داد، انعکاس آن صورتش را آشکار می‌کرد، طوری که نائومی خطوط صورتش را مبهم می‌دید و موهای کوتاه کم‌پشتش باعث می‌شد صورتش با حفرهٔ چشمانی تیره و بی‌روح مثل جمجمه به نظر برسد.

پدرش به اطراف نگاه کرد و برای لحظه‌ای وحشتناک نائومی ترسید که درست به او نگاه کند. با تمام وجود می‌دانست این مرد به او صدمه خواهد زد و برای این کار از دست‌ها و مشت‌هایش استفاده خواهد کرد، درست مثل پدری که کار می‌کرد تا امنیت خانواده‌اش را تأمین کند.

با ناله‌ای مانده در گلویش اندیشید؛ «خواهش می‌کنم بابا، لطفا!»

اما او چرخید و دور شد و با قدم‌هایی بلند و مطمئن، از راهی که آمده بود بازگشت.

تا وقتی چیزی جز آوای شب و اولین وزش باد را نشنید، حتی کوچک‌ترین عضلاتش را هم تکان نداد. طوفان در حال چرخش بود، اما پدرش رفته بود.

شلوارکش را بالا کشید و صاف کرد، جای میخ و سوزنی که در پایش فرورفته بود را مالید. اکنون ماه نبود و تمام حس ماجراجویی‌اش به ترس خوفناکی تبدیل شده بود. اما چشمانش به اندازهٔ کافی به تاریکی عادت کرده بود که بتواند راهش را به سوی در پوشیده از برگ پیدا کند. آن را دید، فقط به خاطر این‌که می‌دانست آن‌جاست.

حالا می‌توانست صدای نفس‌های خودش را در چرخش باد بشنود. هوا خنک بود، اما حالا او هوای گرم می‌خواست. استخوان‌هایش سرد بود، مثل سرمای زمستان و وقتی خم شد تا لایه‌های ضخیم برگ‌ها را کنار بزند دست‌هایش می‌لرزید.

به چفت ضخیم و زنگ‌زدهٔ در چوبی قدیمی خیره شد. انگشتش را روی آن کشید، اما حالا نمی‌خواست آن را باز کند. می‌خواست به تخت خود برگردد و در امان باشد. او این تصویر، تصویر وحشی پدرش را نمی‌خواست. اما انگشتانش با چفت در کلنجار رفت و وقتی نتوانست موفق شود، از هر دو دستش استفاده کرد. با عزمی راسخ بالاخره موفق شد به سختی آن را باز کند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۶۵ صفحه

حجم

۴۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۶۵ صفحه

قیمت:
۱۴۴,۰۰۰
تومان