کتاب پیچ امین الدوله
معرفی کتاب پیچ امین الدوله
کتاب پیچ امین الدوله نوشتهٔ تییری ساندر و ترجمهٔ آسوله مرادی است. نشر ثالث این رمان فرانسوی را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعهٔ «ادبیات ترجمه» است.
درباره کتاب پیچ امین الدوله
تییری ساندر برای کتاب پیچ امین الدوله برندهٔ جایزهٔ گنکور ۱۹۲۴ شد. او در این رمان ماجرای عشقی در بحبوحهٔ جنگ را روایت کرده است. او در آثار خود به روان انسانها در زیر بمب و موشک و خمپاره پرداخته و رنجهای عمیق انسانی را در یک یک داستان گنجانده است. هرچند تییری ساندر به دهههای دور تعلق دارد، ولی گویی از ضمیر انسانهای زنده امروز نیز در داستانهایش سخن گفته است. این رمان در سه بخش نگاشته شده است.
خواندن کتاب پیچ امین الدوله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فرانسه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیچ امین الدوله
«جدا میشدیم؟ به چه مناسبتی؟ چون مارت مرا به غایت دوست میداشت؟ از پذیرش چنین چیزی شرمزده میشدم و از خودم نیز شرم میکردم. خود را به تحمل منفعلانهٔ شکستم محکوم کرده بودم. این انقیاد حزنانگیزی که پروردهٔ دست خودم بود مرا محدود و مجبور کرده بود. گوشهگیر شده بودم. تو بیشک ملتفت شده بودی و من رنج میکشیدم چراکه حس کرده بودم تو ملتفت شدهای و نمیتوانستم چیزی به تو بگویم. اگر میخواستم رازم را نزد تو فاش کنم، لازم نبود ابتدا مارت را متهم کنم؟ در صورتی که مارت مقصر نبود. و البته این قبیل چیزها را حقیقتاً آدم نمیتواند، حتی برای بهترین دوستش، بازگو کند بیآنکه انسان بینزاکتی به نظر برسد. با همهٔ سردرگمیای که در میان تیرهروزی پشتههایمان داشتم، خود را محکوم به حفظ سکوت کرده بودم. از تو خواهش میکنم فکر نکنی برایم آسان بوده است. منتظر بودم.
منتظر بودم. منتظر بودم. منتظر چه؟ نمیدانم. جنگ داشت تا ابدیت طول میکشید. به نظر میآمد صلح به سوی آیندهای نامطمئن رانده شده است.
حتی خوشبینترین جنگجویان با سادهلوحی، و چه سادهلوحی رقتانگیزی، برآورد میکردند هر چه هفتهها از پس هفتهها بیاید، شانس اینکه آنها از آن جهنم جان به در برند کمتر خواهد شد. امیدها رنگ میباخت. در حقیقت ــ تو انکار نخواهی کرد ــ به نظر میرسید خیلی از ماها بر خلاف میل باطنیمان از جنگ جان به در برده بودیم. از خود میپرسیدیم چرا نمردهایم، وقتی شاهد مرگ آنهمه همرزم در اطراف خود هستیم. دیگر از چیزی حیرت نمیکردیم. انگار مسخ شده بودیم. زندگی... مرگ... دیگر در پی یافتن مفهومی منطقی در این کلمات نبودم.
در لحظات روشنبینیام تنها یک امید در دل میپروردم و آن این بود که بیتفاوت شوم. در این صورت بود که جرئت فرار و نجات پیدا میکردم، به قول معروف جرئت برگرداندن آزادی مارت به او را، که در واقع به معنای باز پس گرفتن آزادی خودم بود. به دور از افسون مارت، دور از سرکوفتهایش، گلایههایش، شماتتها و اشکهایش میتوانستم این امید را در دل بپرورم. گاهی به نظرم میآمد در مسیر درستی گام برمیدارم، به این دلیل که توان نگه داشتن نامهای از مارت را در جیبم ــ ساعات طولانی بدون آنکه بازش کنم ــ پیدا کرده بودم. دیگر کنجکاوی تیره و تار کشف شور و حرارتش را نداشتم. دیگر...
هیهات! هنوز نوای شوالیههایم را میشنوم که به همراه تو به من بابت زخم بازویم، که خون از آن فواره میزد و هر سرباز پیادهنظامی آرزویش را داشت، تبریک میگویید. آن لحظه از اینکه آن زخمْ کاری نبود ناراحت بودم. آیا از پیش حس کرده بودم که این زخم قرار بود چه برای من به ارمغان آورد؟ خیلی زود زخمی شده بودم. برای رویارویی با آنچه آن زخم برایم در چنته داشت هنوز آمادگی نداشتم. آمادگی بازدیدن مارت را نداشتم.»
حجم
۸۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۵ صفحه
حجم
۸۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۵ صفحه