کتاب پاکس
معرفی کتاب پاکس
کتاب پاکس داستانی بلند برای نوجوانان نوشتۀ سارا پنی پارکر و ترجمۀ فاطمه یگانه است که توسط انتشارات قدیانی منتشر شده است.
درباره کتاب پاکس
سارا پنی پارکر در رمان پاکس شروع رابطه میان یک پسربچه به اسم پیتر و پاکس، حیوان خانگیاش که یک روباه است را موضوع کار خود قرار داده است. این کتاب به دوستی و عشق میان انسان و حیوانی میپردازد که اهلیکردنش کار هر کسی نیست. اما وقتی اهلی شود همچون روباه داستان «شازده کوچولو» میخواهد شیفتگی کند.
هیچچیز نمیتواند «پیتر» و «پاکس» را از هم جدا کند. هیچچیز. حتی جنگ!
خواندن کتاب پاکس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
درباره سارا پنی پارکر
سارا پنی پارکر، در سال ۱۹۵۱ متولد شده است. او نویسندهٔ آمریکایی کتابهای کودک و نوجوان است. پنی پارکر در ایالت ماساچوست به دنیا آمد. او تابهحال حدود بیست کتاب کودک و نوجوان را به نوشته است که اغلب آنها با اقبال مخاطبین مواجه شدهاند. پنی پارکر در طول دوران نویسندگی خود، موفق به کسب جوایز متعددی شده است. او بهمنظور صحبت دربارهٔ ادبیات و ترویج نویسندگی و مطالعهٔ کتاب، سفرهای زیادی را در برنامهٔ کاری خود قرار میدهد.
بخشی از کتاب پاکس
«روباه براق شد، برای آن بازی آشنا آماده بود. صاحبش اسباببازی را پرتاب میکرد و او باید دنبالش میرفت و آن را پیدا میکرد؛ شاهکاری که همیشه پسرک را خوشحال میکرد. اسباببازی را که مییافت، باید به دهان میگرفت و منتظر میشد تا پسرک او را پیدا کند و اسباببازی را پس بگیرد و دوباره پرتاب کند.
بله همان بازی بود. پسرک سرباز اسباببازی را بالای سر گرفت و بعد آن را داخل جنگل پرتاب کرد. روباه خیالش آسوده شد، فقط به اینجا آمده بودند که بازی کنند و این آسودگی او را از توجه به اطراف غافل کرد. بیآنکه برگردد و به صاحبش نگاه کند، مثل برق درون جنگل دوید. اگر برگشته بود، میدید که پسرک از پدرش فاصله گرفته و دستانش را مقابل صورتش گذاشته بود و آنوقت پیش او برمیگشت و هر کاری را که صاحبش نیاز داشت - مانند حمایت، محبت و سرگرمی - برایش انجام میداد.
اما برنگشته و دنبال اسباببازی رفته بود. پیداکردنش کمی سختتر از همیشه بود، چراکه جنگل پر بود از بوهای زیاد و تازهتر مختلف. ولی فقط کمی سختتر بود، چون با وجود همهٔ آنها، بوی صاحبش روی آن اسباببازی بود و او این بو را هر جا که بود، پیدا میکرد.
سرباز پلاستیکی بهصورت، روی ریشههای ضخیم و تنومند درخت گردویی افتاده بود، انگارکه خودش را با ناامیدی آنجا انداخته باشد. تفنگش تا ته در بستر برگهای خشکیده فرورفته بود؛ تفنگی که قنداقش را به طور خستگیناپذیری بهصورت میفشرد. روباه آهسته به اسباببازی ضربهای زد و آن را بیرون آورد و بین دندانهایش گرفت و روی کفل نشست تا صاحبش بتواند او را بیابد.
در آن جنگل آرام، تنها حرکتی که به چشم میخورد، جنبش اشعه نور میان چتر برگها بود که همچون شیشهای سبزفام میدرخشیدند. گردنش را بلند کرد. خبری از صاحبش نبود. نگرانی دردناکی در وجودش افتاد. اسباببازی را انداخت و پارس کرد. پاسخی نشنید. دوباره و دوباره پارس کرد، اما سکوت تنها پاسخی بود که دریافت کرد. اگر این یک بازی جدید بود، بههیچوجه آن را دوست نداشت.
سرباز اسباببازی را برداشت و دنبال رد صاحبش راه افتاد. همچنان که آرامآرام میدوید و از جنگل خارج میشد، جیجاقی جیغکشان همچون برق از بالای سرش وارد جنگل شد. روباه سر جایش میخکوب و پای رفتنش سست شد.
صاحبش منتظرش بود که بازی کنند. اما پرندهها! همیشه ساعتها و ساعتها پرواز آنها را از لانهاش نگاه میکرد. منظرهٔ پرندگانی که بیپروا همچون صاعقههای عصرهای تابستان آسمان را میشکافتند، به حیرتش میآورد. پرواز آزادانهٔ آنها در پهنهٔ آسمان همیشه مسحورش میکرد.»
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۱ صفحه