دانلود و خرید کتاب اثریا نیما اکبرخانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اثریا

کتاب اثریا

امتیاز:
۵.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اثریا

کتاب اثریا نوشتهٔ نیما اکبرخانی است. انتشارات سوره مهر این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب اثریا

کتاب اثریا برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که دربارهٔ سربازانی موسوم به «مدافعان حرم» و جنگ سوریه با گروهک داعش است. رمان «اَثریا» از زبان مدافعان حرم نقل شده است. این کتاب پر از روایت‌هایی است که در منطقه‌ای از سوریه به همین نام رخ می‌دهد. از همان ابتدا وسط جنگ پرتاب نمی‌شوید؛ بلکه با زندگی معمولی و روزمرگی‌ها و دیالوگ‌های بین شخصیت‌ها درگیر می‌شوید و به‌معنی واقعی، امنیت را حس می‌کنید. بعد ناگهان خودتان را با چشمانی اشکبار در میدان جنگ می‌بینید و هم‌قدم با شخصیت‌ها رویاروی دشمن درمی‌آیید. نیما اکبرخانی با زبانی محاوره‌ای که برای رمانش انتخاب کرده، مخاطب را هر لحظه درگیر طبیعی‌بودن ماجراها کرده است. راوی رمان حاضر تا انتها با شماست، ولی هیچ‌گاه او را نمی‌شناسید.

خواندن کتاب اثریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اثریا

«تا دو ساعت قبل از پرواز خواب بودم. البته نه اینکه همیشه همچین توانایی در خواب داشته باشم؛ اثری از اثرات مرفین بود که به خاطر تزریق‌های پیاپی توی خونم به‌وفور وجود داشت. بعدازظهر هادی اومد بیدارم کرد. بهش گفتم: «چیه؟ چه خبره؟» گفت: «هیچی. خواباتو کردی. از زیارت هم جا موندی. بردیم ازت عکس گرفتیم.» گفتم: «خوب، عکسا چی می‌گن؟» گفت: «هیچی. دنده‌هات شکسته؛ سه تاش. ولی به جایی‌ت فرونرفته.» پرسیدم: «مگه فرو هم می‌ره؟» گفت: «آره. بعضا می‌ره. فرومی‌ره توی ریه یا جاهای دیگه؛ داستان درست می‌کنه. مال تو نرفته.» گفتم: «خوب، حالا باید چی کار کنم؟» گفت: «هیچی. تا مرفین حسابی تو خونته و تو هم نشئه تشریف داری، بیا ببرمت حموم، خودتو تَروتمیز کن. دو ساعت دیگه پروازه.» گفتم: «ما که تازه اومدیم منطقه! اقلاً یه شصت روز بمونیم.» گفت: «نه، شهادت پوریا فعلاً داستان شده برای طیار. حفاظت گفته برگردیم. همه برمی‌گردیم. ضمناً، اگه این داستانم نبود، تو خودت باید برمی‌گشتی. برای تو با این دنده‌های شکسته اصلاً توجیهی وجود نداشت که بمونی. پا شو. پا شو باقی حرفا رو تو راه و توی حموم می‌زنیم.» بهش گفتم: «باشه. ولی تا دم در حموم! بیرون باش. خودم می‌تونم یا لااقل بذار تلاشمو بکنم. فوقش نتونستم، می‌گم بیای.» دمش گرم! غرورمو نشکست.

بعد از حمام، لباس‌هایی‌و پوشیدم که باهاشون از ایران اومده بودم و رفتم پیش بچه‌ها نشستم. بچه‌ها داشتن تو سروکلهٔ هم می‌زدن و از بحران عبور می‌کردن. یه عده سیگار می‌کشیدن و چایی می‌خوردن. چندتایی پای فوتبال‌دستی بودن و چندتای دیگه پینگ‌پنگ بازی می‌کردن. همه سعی می‌کردن فراموش کنن؛ هم گذشته رو و هم آینده رو. قسمت عجیبش برام این بود که ما پیروز شده بودیم، ولی، داشتیم تلاش می‌کردیم فراموش کنیم. اون موقع یه مرور سریع توی ذهنم کردم.

ما با استعداد بیست و پنج نفر رفته بودیم جلوی یه عملیات مهم دشمنو با پیاده شدن توی محاصره بگیریم. با اینکه تعدادمون یک‌دهم دشمن هم نبود، توی محاصره بودیم و از اول تو جای اشتباهی پیاده شده بودیم. به مهم‌ترین هدف عملیات، یعنی حفظ اثریا، رسیده بودیم. بیست درصد تلفات داده بودیم، یعنی پنج نفر، و بیشتر از بیست برابر تلفات خودمون از دشمن تلفات گرفته بودیم. این یه موفقیت صد درصد بود با هر منطق نظامی‌ای که حساب می‌کردی. اما سعی می‌کردیم فراموشش کنیم. البته که نمی‌تونستیم. یه تیکه‌هایی از هر کسی تو منطقهٔ عملیاتی جا می‌مونه. این یه قاعدهٔ کلیه. جالب‌ترش این بود که به خاطر یه سری مسائل، که توی تهران اتفاق افتاده بود، یه یگان عملیاتی خوب داشت برمی‌گشت؛ درحالی‌که باید تشویق می‌شد.»

mhi_1997
۱۴۰۳/۱۱/۰۵

پرکشش، گیرا و هیجان انگیز

آدم می‌خواد برگرده خونه؛ البته در همون حال هم نمی‌خواد برگرده خونه. می‌ترسی. هر شب می‌ترسی. همه‌ش ترس تو دلته که نکنه یه شب که تو تو رختخوابت راحت خوابیدی یه جایی یه خطی بشکنه، یه عده‌ای تنهایی گیر بیفتن، یه سری رو ببرن و بزنن سر چوب. می‌ترسی دیگه! ترس اگر واقعی باشه و آدم یه بار حسش کنه، دیگه می‌مونه با آدم. ترس دوست باوفاییه. یه بار که بغلت کنه، دیگه هیچ‌وقت ترکت نمی‌کنه.
mhi_1997
یاد آخرین مکالمهٔ خودم با امید می‌افتم. انگار نه انگار همین امروز صبح بود که روی بی‌سیم داشت فحشم می‌داد. انگار مال چند سال پیش بوده. اینم جزء خواص جنگه. کیفیت لحظه‌ها می‌ره بالا. آدم باورش نمی‌شه این همه اتفاق توی یه صبح تا بعدازظهر بیفته. جنگ پر از مرگه؛ ولی توش آدما از هر جایی زنده‌ترن.
mhi_1997
مرگ همین‌قدر بی‌خبر می‌آد سراغ آدم. ولی هیچ‌کس باور نمی‌کنه. کی حاضره این آخرین جمله‌ای باشه که به بقیه می‌گه؟ همهٔ آدم‌ها از دورهٔ نوجوونی‌شون به یه سخن آخری، حرف فلسفی‌ای، چیزی فکر می‌کنن و یه چیزی بسته به سن‌وسالشون آماده دارن. البته که خیلی‌هاشون حاضر نیستن اعتراف کنن. ولی همین‌طوریه. این یکی جزء خواص جنگ نیست. آخرین حرف بیشتر آدم‌ها نشون می‌ده خبر ندارن که این آخریه! این خاصیت مرگه؛ ولی هیچ‌کس باور نمی‌کنه.
mhi_1997
کلاً مناجات تو منطقهٔ جنگی برای آدمی که دنبال شهادت و لقاء الله نمی‌گرده خوب نیست. منم که تا دلت بخواد عوضی! آدم اینجا باید فاصله‌شو با خدا حفظ کنه؛ وگرنه شهید می‌شه.
mhi_1997
اینا فرصت‌طلب‌های تحصیل‌کرده‌ان که دقیقاً راه رشد و پیشرفتو خوب پیدا کردن. قسمت دردناکش هم همینه که وقتی برمی‌گردن ایران از این قضایا چیزی نمی‌گن. اینا تو مرکز تجمع جنگجوها زندگی می‌کنن. خاطره‌ها رو می‌دزدن. وقتی برمی‌گردن سابقه جبهه‌های خیلی زیاد می‌گیرن. چون مثل ما زود فرسوده نمی‌شن، آسیب نمی‌بینن، و مهم‌ترین مسئله اینه که اینا زنده می‌مونن. یادت باشه! اغلب خاطرات جنگ توسط کسایی نقل می‌شه که اصلاً جنگ ندیدن.
mhi_1997

حجم

۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان