کتاب نبرد
معرفی کتاب نبرد
کتاب نبرد نوشتهٔ پاتریک رامبو و ترجمهٔ قاسم صنعوی است. نشر نیماژ این رمان معاصر فرانسوی را منتشر کرده است.
درباره کتاب نبرد
کتاب نبرد حاوی یک رمان معاصر و فرانسوی است که برندهٔ جایزهٔ گنکور ۱۹۹۷ و برندهٔ جایزهٔ بزرگ رمان آکادمی فرانسه ۱۹۹۷ بوده است. این رمان، حاوی داستانی است با سبک نگارشی که درخشان و خیرهکننده توصیف شده دربارهٔ نبرد «آسپرن - اسلینگ»؛ نبردی که نخستین شکست جدی ناپلئون بناپارت به حساب میآید و بارها مورد توجه تاریخدانان و داستاننویسان قرار گرفته است. پاتریک رامبو با تکیه بر یادداشتهای تحقیقاتی «انوره دو بالزاک» (رماننویس فرانسوی) و با مهارتی استثنایی، اقدام به بازآفرینی این نبرد کرده است. نویسنده، این نبرد حماسی را با تمام خشونتها، هرجومرجها و نمایشهای باشکوهش به خوانندگان ارائه داده است. این نبرد در ۱۶ مهٔ ۱۸۰۹ آغاز می شود؛ یعنی زمانی که نیروهای ارتش ناپلئون بناپارت با ارتشهای متحد امپراتوری اتریش - مجارستان در اسلینگ که نزدیک وین بود، مواجه شدند. ناپلئون بناپارت که از به چالش کشیدهشدن فرمانروایی خود بر زمینهای اتریشیها توسط آنان به خشم آمده بود، مصمم شد که با مانورهای سریعی که در نبردهای پیشین برایش موفقیت زیادی بههمراه آورده بود، قوای دشمن را تارومار کند؛ با این وجود خیلی زود فرانسویها در مییابند که دشتهای گستردهٔ اتریش، چندان برای تکنیکهای آنان مناسب نیست؛ چراکه نیروی انسانی قابل توجه دشمن، قرار است آنها را کاملاً تحت فشار قرار دهد. همراه شوید با این نبرد.
خواندن کتاب نبرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره پاتریک رامبو
پاتریک رامبو که در سال ۱۹۴۶ میلادی به دنیا آمده، نویسندهای فرانسوی است که در دانشگاه نانتر، ادبیات مدرن خوانده و قبل از نوشتن رمانهایش، سالها به روزنامهنگاری پرداخته است. او با چهار اثر با عنوانهای «نبرد»، «برف میبارید»، «غایب» و «گربهٔ چکمهپوش»، رویدادهای تاریخی مربوط به دوران ناپلئون را بهنحوی رمانگونه نقل میکند و در هر یک از آنها شخصیتی ثانوی میآفریند تا بتواند ناپلئون و نزدیکانش را نشان دهد. در سال ۱۹۹۷ میلادی بود که رمان «نبرد» به قلم این نویسنده علاوهبر جایزهٔ گنکور، جایزهٔ بزرگ رمان آکادمی فرانسه را هم برنده شد و مهمترین اثر پاتریک رامبو به شمار رفت.
بخشی از کتاب نبرد
«سرهنگ لوژون دو روز مهیب را در جزیرهٔ لوبائو گذراند. بیصبرانه منتظر تعمیر پل بود، از زمانی که اتریشیهای هیلر در روستاهای متروکه موضع گرفته بودند، او منتظر بمباران بود. بیگمان آنها ساحل را مستحکم میکردند و توپهایی به آنجا میآوردند. او آب باران مینوشید، سوپ اسب (که بهنظر ماسهنا لذیذ بود) میخورد، ولی فقط به مادموازل کراوس، که لوژون از فرارش بیخبر بود، فکر میکرد. بهمحض اینکه پل بزرگ بازسازی شد، سرهنگ اجازه گرفت که گریزی به وین بزند. از یک سوارنظام اسبی به قیمت بسیار گران خرید و شتابان به یوردانگاسه روی آورد، ولی آنجا جز سرخوردگی و مرارت هیچ نیافت. به رغم عبارتهایی که هانری برای مهار خشم و رنج قابل پیشبینی دوستش آماده کرده بود، این حالت لوژون با خشم، با بحران جنون خشماگین آغاز شد. لوژون به اتاق بیوفا، فریبکار، اطواری، شیطانصفت، که لوژون تمام عیبها را نثارش میکرد رفت، از رختآویزها لباسهای او را بیرون کشید، درید، لگدمال کرد، فریادزنان او را خائن میخواند، این فکر را که دختر فریبش داده و مضحکه کرده باشد، تحمل نمیکرد. وقتی سه صندوق و چند کمد را خراب کرد، از طرحهایش که هانری حتی یکی از آنها را نتوانست نجات دهد، آتشی برپا کرد، سپس با لباس، روی تخت پهن شد، نفس نمیکشید، چشمها را به سقف چوبی رنگشده دوخته بود. چند ساعت به این وضع ماند. هانری، نگران، با استفاده از عیادت روزانهٔ دکتر کارینو، از او خواهش کرد به درمان سرهنگ بپردازد. لوژون، پزشک را فرستاد پی کارش:
ـ آقا، درد من با شربتهای شما درمان نمیشود!»
حجم
۲۷۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۷۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه