کتاب عزازیل
معرفی کتاب عزازیل
کتاب عزازیل نوشتهٔ یوسف زیدان و ترجمهٔ فریبا حزباوی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان مصری. این اثر یکی از کتابهای مجموعهٔ «ادبیات جهان» است.
درباره کتاب عزازیل
کتاب عزازیل رمانی مصر نوشتهٔ یوسف زیدان است. یوسف زیدان در این اثر را در قالب ۳۰ طومار نگاشته نگاشته که از زبان سریابی به به عربی ترجمه شده است. این رمان در سال ۲۰۰۸ منتشر شد. طومارهایی که به آنها اشاره شد، در یک جعبهٔ چوبی مهرومومشده کشف شدند. این رمان در دستهٔ رمانهای تاریخی قرار میگیرد؛ چراکه داستان آن در قرن پنجم میلادی در مصر غلیت، اسکندریه و شمال سوریه میگذرد.
یوسف زیدان در این رمان بهنوعی زندگینامهٔ «هیپا»، راها مسیحی را شرح داده است. هیپا در دورهای زندگی میکرد که کلیسای مسیحی تلاطمهای زیادی را تجربه میکرد. یوسف زیدان برای نگارش این اثر برندهٔ جایزههای «بوکر عربی» در سال ۲۰۰۹ و «آنوبی» در سال ۲۰۱۲ شد. این اثر داستانی با تاریخ، دین، میل به قدرت، سیاست و روشن فکری در پیوندی عمیق است.
خواندن کتاب عزازیل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات عرب، علاقهمندان به قالب رمان و کسانی که به خواندن تاریخ در قالب رمان علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عزازیل
«صبح زود کاروان رفت. مارتا هنگام ظهر، بدون در زدن، درِ کتابخانه را باز کرد. من غرق مطالعه کتاب نبض جالینوس بودم. صدای جیرجیر در مرا غافلگیر کرد و به خود آورد. به سوی در نگاه کردم و مارتا را دیدم که میان چارچوب بلندِ در ایستاده. نوری که از پشت سرش میتابید او را در بر گرفته بود. در این حال همانند فرشتهای بود که با نور آسمانی به زمین آمده تا به ما آرامش بخشد و جهان پر از ظلم و ستم را سرشار از رحمت کند. در قاب نوری که از هر سو او را در بر گرفته بود و دست و پایش را میپوشاند، چون یک پارچه نور به نظر میرسید. تا زندهام این صحنه را از یاد نمیبرم. وقتی دستم را احساس کردم که ناخودآگاه بالا رفت و کلاه از سر سودازدهام برداشت تا پذیرای آن نوری باشم که به ناگاه از سوی در تابید. در آن دم اطمینان یافتم مارتا زیباترین زنی است که خدا آفریده!
لباسش بهنرمی به سینه و کمرش چسبیده بود. چینهای فراوانش از کمر سرازیر میشدند و در پایین به دایرهای تبدیل میشدند که مرکز آن را پاهای کوچکش با کفشهایی به رنگِ لباس تشکیل میدادند. دستمال حریر براقی بر سر داشت که رنگش روشن بود و بدون آن که چهرهاش را بپوشاند، مویش را در بر میگرفت. دو گیسوی بافته از دو طرف دستمال تا روی سینهاش آویخته بود. چینهای لباس مخمل ارغوانیرنگش روی شانهاش برجسته و رو به پایین صاف میشدند، بازوانش را تنگ در بر میگرفتند و در قسمت کف دست پهن میشدند. پشت دست را با همان گلدوزی طلاییرنگی میپوشاندند که آستینها، دنباله لباس و لبههای روسری را در قاب خود گرفته بود. مارتا اجازه داد مدتی او را تماشا کنم و در این فاصله، سرش را با ناز به راست خم کرده و دست به کمر ایستاده بود. با نوک انگشت دامن گشادش را کمی بالا گرفت و خرامان و خندان به سوی من آمد. چینهای مخمل و زریدوزی دامنش با گامهای ظریفی که به سوی من برمیداشت در هوا میرقصید.»
حجم
۳۶۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۶۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه