کتاب نفرین بال سوخته (کتاب سوم، رویای رهایی)
معرفی کتاب نفرین بال سوخته (کتاب سوم، رویای رهایی)
کتاب نفرین بال سوخته (کتاب سوم، رویای رهایی) نوشتهٔ زهرا افشار زیبا است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب نفرین بال سوخته (کتاب سوم، رویای رهایی)
کتاب نفرین بال سوخته (کتاب سوم، رویای رهایی) حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که داستانش در سرزمینی خیالی به نام کیهانرود اتفاق میافتد. «پروا» دختر جوان و ثروتمندی است که بهظاهر رئیس کاروانی تجاری است؛ دختری زیبارو و لاغراندام که در حقیقت شخصی فراری است و در باطن و با موهبت نادر و بزرگ درونیاش، نگهبان طلسمی قدرتمند و پر رمزوراز به نام «بال سوخته» است. داستان جلد نخست از جایی آغاز میشود که پروا و زیردستانش قصد عبور از شهر سحْرآرا را دارند. یکی از زیردستان پروا محمولهٔ کوچکی را که پروا دستور آوردنش را به او داده بود، گم میکند. دزد آن معجون کسی جز «رایان» نیست؛ مردی مرموز که توانسته رازهایی را در پس ظاهر خندان و شوخ خودش مخفی کند و با سماجتی که از خود نشان میدهد، هیچ راهی پیش پای پروا نمیگذارد؛ جز اینکه آنان را در سفری مخفیانه و طولانی که در پیش دارند، همراهی کند. با پروا همراه شوید در رمانی به قلم زهرا افشار زیبا.
خواندن کتاب نفرین بال سوخته (کتاب سوم، رویای رهایی) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نفرین بال سوخته (کتاب سوم، رویای رهایی)
«پروا با چشمانی نیمهباز به مقابلش خیره مانده بود. نور درخشان خورشید که آرام در آسمان بدون ابر حرکت میکرد، روی دیوارههای صخرههای اطراف میتابید و سایههای صخرهها گویی در برابر چشمان پروا کِش میآمدند، میچرخیدند و اصواتی از سر خنده و تمسخر او سر میدادند.
سکوت تلخی فضا را پُر کرده بود. پروا پس از بیهوشی دیشبش، نزدیک صبح به هوش آمده و از همان زمان، حتی ذرهای تکان نخورده بود. دراز کشیده و تنها کمی سرش را بالا آورده بود و به مقابلش مینگریست. افرادی که پیرامونش حرکت میکردند را نمیدید، حتی صدای قدمهایشان را هم نمیشنید. حالا بالای درّهای بودند که اسبها را همانجا بسته بودند. زمین اینجا هموارتر بود اما تعداد صخرههای کوچک و جدا از همدیگرش بیشتر بود.
رایان آنسوتر در سکوت چشم به هورسا و داریو دوخته بود که با مهران در حال گفتگو بودند. او نیز آنقدر فکرش درگیر بود که متوجه صداهای پیرامونش نبود. آترا و کوشان روی تختهسنگی ناهموار نشسته بودند. آترا سر در گریبان برده بود و آرام میگریست اما کوشان با چهرهای درهم و سنگی، به زمین زیر پایش زل زده بود. گویی اصلاً در این دنیا نفس نمیکشید و هنوز هم به فکر عوالم ترسناک و عجیبی بود که دیشب همچون دیگران، آنها را با بندبند وجودش احساس کرده بود. شاید هم به این میاندیشید که تاکنون رازِ شهر دوقلو با شهری که در آن به دنیا آمده بود را اینچنین به وضوح نفهمیده بود.
پروا با بیدار شدنش، نه هورمان را دیده بود و نه جسد بهنام را. او نیز در افکار خودش غرق بود و تصاویری از سالهای گذشته در برابر چشمانش میرقصید.»
حجم
۳۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه