کتاب باد سرخ
معرفی کتاب باد سرخ
کتاب باد سرخ نوشتهٔ ریموند چندلر و ترجمهٔ فتح الله جعفری جوزانی است. نشر آناپنا این رمان آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب باد سرخ
کتاب باد سرخ حاوی یک رمان آمریکایی است که به قلم یکی از پایهگذاران رمان پلیسی واقعگرایانه نوشته شده است. شخصیتی به نام «مارلو» به آپارتمانش برمیگردد. وقتی درهای آسانسور در طبقهٔ چهار باز میشود، مارلو دختری را میبیند که همانطور که «والدو» توصیف کرده بود، لباس پوشیده است. او پیشنهاد میکند که از کلاه و کاپشن بیرون بیاید و به آپارتمانش برود تا از آمدن پلیس جلوگیری کند؛ درحالیکه مارلو در حال مخلوطکردن چند نوشیدنی است، دختر اسلحه را بیرون میآورد. معلوم میشود «والدو» فردی به نام «جوزف کوتس» بوده که در ساختمان مارلو زندگی کرده است. ماجرا از چه قرار است؟ بخوانید تا بدانید. این رمان هفت فصل دارد.
خواندن کتاب باد سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ریموند چندلر
ریموند تورنتون چندلر، زادهٔ ۲۳ جولای ۱۸۸۸ بود. او ۲۶ مارس ۱۹۵۹ درگذشت. او فیلمنامهنویس و رماننویسی آمریکایی بود که در شیکاگو به دنیا آمد و سالهای ابتدایی زندگیاش را بههمراه والدین، خاله و داییاش در نبراسکا گذراند. چندلر بهخاطر شرایط سخت مالی در دورهٔ رکود بزرگ اقتصادی، برای امرارمعاش به نویسندگی روی آورد و رماننویسی را بهصورت خودآموز فرا گرفت. ریموند چندلر در طول عمر خود ۲۳ داستان کوتاه منتشر کرد؛ بااینحال کتابخوانها از میان این آثار نسبتاً اندک تنها ۱۵ داستان را میشناسند. ۸ داستان دیگر که از جمله بهترین آثار او هستند نزدیک به یک ربع قرن در میان صفحات کاهی مجلههای پالپ (عامهپسند) مدفون بودند (این ۸ داستان عبارتند از «قاتل در باران»، «مردی که سگها را دوست داشت»، «پرده»، «دختر را محاکمه کن»، «سنگ یشم ماندارین»، «بیسیتی بلوز»، «بانوی دریاچه» و «جنایتی در کوهستان رخ نداده»). ریموند چندلر در سال ۱۹۵۰ مجموعهٔ داستانهای کوتاه خود را با عنوان «هنر بیدردسر قتل» منتشر ساخت، اما این کتاب هیچیک از ۸ داستان منتشرنشدهاش را شامل نمیشود.
بخشی از کتاب باد سرخ
«من اون مردی نبودم که خانوم منتظرش بود. از توی چشمهای درخشانِ سرمه کشیدهاش میتونستم این را ببینم. بعد توشون هیچی نمیتونستم ببینم. فقط وایساد اونجا و من را نگاه کرد، یه مو مشکیِ درازِ لاغرِ گشنه، با گونههای رُژ زده، موهای مشکیِ پُرپشتی که از وسط فرق باز کرده بود و دهنی که واسه خوردن ساندویچ سه طبقه ساخته شده بود، با پیژامهٔ طلایی گلدار، صندل و ناخونهای پاهاش که طلاییرنگ شده بودن. زیر لالههای گوشهاش یه جفت ناقوس مینیاتوری معبد بود که توی نسیم، زنگ خفیفی میزدن. با یه سیگار که سرِ چوب سیگاری به بزرگی چوب بیسبال بود، حرکتِ آهستهٔ پر از تنفری کرد.
«خُب، چییه، آققا کوچچوللو؟ چییزی میخوایی؟ از اون پارررتییِ زیبای اوننورِ خییابون راه گم کررردی، هان؟»
گفتم: «هه هه. پارتی با حالیه، نه؟ نه، من فقط ماشینتون را آوردهام خونه. گمش کرده بودین، نه؟»
اونورِ خیابون یه نفر توی حیاط جلوی خونه دچار جنون الکل شده بود و یه گروه چهارنفری نوازنده اونچه که از شب مونده بود را ریز ریز کردن و هر کاری میتونستن کردن که ریز ریزههاش هم مصیبتبار بشن. توی مدتی که این اتفاقها داشتن میافتادن اون مو مشکیِ خارجی یه مژه هم تکون نداد.
اون زیبا نبود، حتی خوشگل هم نبود، اما به نظر میاومد جایی که اون باشه یه اتفاقاتی میافته.
بالأخره با صدایی که به نرمی یه تیکه نون تستِ سوخته بود، گفت: «شما گفتین چی؟»
«ماشینتون.» از روی شونهام اشاره کردم و چشمهام را روی اون نگه داشتم. از اونهایی بود که چاقو بکشه.
اون چوب سیگارِ دراز خیلی آروم اومد پایین کنارش و سیگار از توش افتاد. من با پام خاموشش کردم و اون کار من را تا توی هال برد داخل. اون از جلوم عقب رفت و من در را بستم.»
حجم
۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه