دانلود و خرید کتاب خورشید در آتش سحر مقصودی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب خورشید در آتش

کتاب خورشید در آتش

نویسنده:سحر مقصودی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب خورشید در آتش

کتاب خورشید در آتش نوشتهٔ سحر مقصودی است. انتشارات کتابسرای میردشتی این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب خورشید در آتش

کتاب خورشید در آتش برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که یک راوی اول‌شخص دارد. این رمان از جایی آغاز شده است که در آن، راوی آغاز اردیبهشت‌ماه را اعلام می‌کند. او می‌گوید که قدم‌زنان به‌سوی میدان مشاهیر پارک ملت می‌رود و می‌گوید که همه در تکاپوی ورزش و پیاده‌رویِ تنهایی یا گروهی هستند. به نظر این راوی این کار، تکرار بی‌ملالت روزانهٔ زندگی است. با او همراه شوید تا داستان را بدانید.

خواندن کتاب خورشید در آتش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خورشید در آتش

«ـ معلومه حسابی گرم شدی دالیا! صورتت گل انداخته. خدای من! نمی‌تونی بفهمی این زیبایی‌ای که جلوی روم می‌بینم، چقدر مسحورکننده است! خدا چطور تونسته یکی رو این شکلی خلق کنه؟! یعنی تموم اونچه در جهانه، کنار این تصویر به کُرنش درمیاد. دستای مهربونت رو بده به من. بهم بگو که اینا تا ابد مال من خواهند بود. بهم قول بده هیچ وقت مرد دیگه‌ای تو را لمس نخواهد کرد. بگو این هدیهٔ الهی فقط و فقط مال منه دالیا. نمی‌خوام هیچ‌کس جز من، برات مهم باشه. باید با تو نفس بکشم، جان بگیرم و از تو زنده شم. دیگه نمی‌خوام فقط شبا به خوابم بیای. باید توی واقعیت همیشه کنارم باشی. هرگز حس شیرینِ اول بودن رو ازم نگیر دالیا. باید اول و آخرِ هم باشیم. این خونه باید خونهٔ عشق باشه. باید عشق تو اینجا به بلوغ برسه. چهاردیواری بسته‌ای که بدون تو شبیه زندان بود، حالا باید کاخ آرامش و آسایشم بشه. من با تو امید می‌خوام، با تو زندگی می‌خوام، با تو بودنِ بدون مرز می‌خوام. وقتی عشق باشه، عقل و منطق وجود نداره. می‌فهمی دالیا؟! عشق همه چیز رو کفایت می‌کنه. قدرت داره، لطافت داره، گرما داره. من با تو بودن رو دوست دارم. اینکه بهم فکر می‌کنی، دوست دارم. اینکه از صبح تا شب، توی این مغز فقط مردی به نام آرتور دور می‌زنه، بهم لذت می‌ده. من باید همه چیزِ تو باشم تا ابد. با تو بودن رو دوست دارم، با تو بودن رو دوست دارم... فقط بهم بگو کدوم زنی می‌تونه از این همه عشق فرار کنه؟! کی می‌تونه این همه دوست داشتن رو نبینه؟! فقط تو رو دوست ندارم، بلکه تو رو می‌پرستم. نمی‌خوام بدون تو نفس بکشم. این صدا فقط باید زیر گوش تو و از خود تو برات بگه، از حضورت، از خواسته شدنت، از زیباییات، از تکرارِ بودنت... وای دالیا! وای که نمی‌دونی چقدر خواستنت شیرینه... هرگز زنی رو این‌طور نخواسته بودم. هرگز زنی برام این‌قدر مهم نبوده. می‌تونی بفهمی؟! این‌قدر عشق بهت می‌دم که تا آخر زندگی هیچ وقت نتونی مثل این عشق، حتی توی خواب هم ببینی. نتونی توی هیچ کتابی، توی هیچ داستانی مثل من پیدا کنی. باید بشم اول و آخرت. تمام من مال توئه... می‌فهمی! تا آخر عمر تموم من مال توئه.

صدای پر از هیجان آرتور همان وحشت پنهان مرموزش را فریاد می‌زد. چرخش غیرعادی چشمان رنگیِ خاصش روی صورتم حکایت از خطر ناشناخته‌ای داشت. احساس می‌کردم در دستان قدرتمند مردی گرفتار شده‌ام که هر گونه مخالفتی سنگ قبرم را روی زمین به یادگار خواهد گذاشت. نفس‌هایم مژه‌هایش را تکان می‌داد. زبانم بند آمده بود. اشک‌هایم بدون کنترلی از گوشهٔ چشمانم جاری شد. فشار بیش از اندازهٔ دستان آرتور شانه‌هایم را به هم نزدیک می‌کرد.

آخرین حرف‌های بین من و دکتر مثل برق و باد، از ذهنم می‌گذشتند. انگار تازه متوجه اخطارهای او شدم. نگرانی‌اش را فهمیدم. نگاه آخرش شبیه از دست دادنِ اجباری چیزی بود که دوستش دارد؛ حالا برایم معنادار شده بود، آن سکوت‌ها، خیره شدن‌ها، نفس‌های عمیق طولانی.

ـ چرا خوشحال نیستی دالیا؟! از من بدت میاد؟ می‌خوای من رو بذاری بری؟ بهم بگو تنهام نمی‌ذاری؟ قول بده ولم نمی‌کنی؟ از من می‌ترسی؟ من دوستت دارم تا آخر...

ـ آرتور! شونه‌هام درد گرفتن. دستت رو بردار. چرا این‌طوری می‌کنی؟ من کنارتم. از چی نگرانی؟! بهت قول دادم تا آخر عمر کنارت بمونم. آروم باش آرتور. آروم باش عزیزم. زیاده‌روی کردی؟ بهت گفتم کم بخور.

ـ دستات رو از روی صورتم برندار دالیا. همین‌طور نوازشم کن. هیچی نمی‌خوام ازت، فقط کنارم باش. با دستات صورتم رو نوازش کن. سرم رو مثل یه مادر، نوازش کن. بهم بگو... دوستم داری. قول بده که نمی‌ری. بگو دیگه...

ـ باشه... قول می‌دم. من که از قبل، قول داده بودم...

مثل پر کاهی، روی دستان آرتور به طرف راهروی اتاق‌ها برده می‌شدم. راهی به‌جز تسلیم نداشتم. حسی به من می‌گفت که مخالفِ میل او رفتار نکنم. هر حرکتی که می‌کردم، تشویش آرتور را بیشتر می‌کرد و سؤال تکراری‌اش فضای سنگین را پر می‌کرد.

ـ چیه؟ می‌خوای بگی دوستم نداری؟ می‌خوای تنهام بذاری؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۷۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۲۷۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان