دانلود رایگان کتاب لبخند دی. اچ. لارنس ترجمه سیاوش ملکی

معرفی کتاب لبخند

«لبخند» داستان کوتاهی از دی. اچ. لارنس(۱۹۳۰-۱۸۸۵) نویسنده انگلیسی و از مجموعه مطالعه در وقت اضافه است. زمان تقریبی مطالعه: ۱۰ دقیقه
kaveh
۱۳۹۵/۱۱/۱۳

مرده با زنش همش دعوا داشت حالا هم که زنه مرده بود، طرف نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت، احساس میکرد باید ناراحت باشه و چون اصلا احساس ناراحتی نمیکرد گیج بود و‌این گیجی عصبانیش‌کرده بود، یک انسان که احساساتش کشته

- بیشتر
Mohammad Bagheri
۱۳۹۸/۰۳/۲۸

به نظر می رسه مرد هیچ وقت بوسیله زن خودش تمکین نشده بود، همیشه با هم خرده مشکلاتی داشتن و مرد همیشه چشمش دنبال سیر کردن دلش بود، برای همین از سیزدهمین بار که زنش اون رو ترک کرد و

- بیشتر
آوا داوودی فر
۱۳۹۹/۰۳/۳۰

خبلی عالییی بود. دوگانگی در احساس و عقل و تاثیر دیگران در زندکی ما رو خیلی قشنگ توصیف کرده بود. حس به خاطر مرگ کسی که دوست داشته ناراحته اما احساس رهایی داره عالییییی

بابک
۱۳۹۵/۱۱/۱۳

به نظرم بی محتوا بود. داستان نبود، تعدادی واژه قطار شده بود و بی هدف، خواننده رو معطل می کند.

نجمه
۱۳۹۶/۰۳/۱۵

باوجوداین که برای نویسنده عزیز احترام قائلم اما دوست دارم نظرمو بگم.ازاول کتاب چندصفحه بیشترپیش نرفتم چون برام خسته کننده بود برخلاف کتابای زیادی ک از طاقچه دریافت کردم و ازشون خوشم تومد.موفق باشید

جو مارچ
۱۴۰۲/۰۶/۰۶

شاید براتون جالب باشه شایدم نه...

مسافر
۱۳۹۹/۰۶/۰۶

بسیار زیبا حواسمان به رفتارهایی که نشان میدهیم و اثراتی که بر دیگران می گذاریم باشد

راستی باهوش
۱۳۹۷/۰۶/۰۲

یارو چه گیری داده بود به اون زن راهبه ی سبزه ی هیکلی, کلا هیچکی هم رد نمیداد دیگه ,دمش گرم, پیر و میانسال و جوون و سیاه و سبزه و همه ی این زنها رو مد نظر داشت واقعا

- بیشتر
인하
۱۳۹۷/۰۲/۰۹

وقتی این کتاب رو بخونید به خودتون میگید واقعا چه معنی داره,چه مزخرف چرا اینارو میگه,اما فکر کنید,فکر کنید وببینید چه معنی ای داره,قطعا نویسنده دیوانه نیست.

love خدا❤
۱۳۹۶/۰۱/۲۰

خوب بود

او هرگز، تا بدین حد، دل‌مرده و لبانش خالی از لبخند نبود.
خسته
همیشه زندگی را جدی گرفته و در حقِ خودش سخت‌گیری کرده بود. جدیتی که اکنون از پا درش آورده بود.
پویا پانا
همیشه زندگی را جدی گرفته و در حقِ خودش سخت‌گیری کرده بود. جدیتی که اکنون از پا درش آورده بود.
Maryam Bagheri
لبخند تصمیم داشت که تمام شب را بیدار بماند، نوعی ریاضت‌کشی شاید. در تلگراف خیلی مختصر ولی گویا آمده بود: ‌«حال اوفلیا وخیم.» احساس کرد که در آن شرایط، رفتن به کوپه‌ی خواب کار بیهوده‌ای است. پس در کوپه‌ی درجه‌یک، خسته و فرسوده نشست در هنگامی ‌که شب، خودش را به آسمان فرانسه تحمیل می‌کرد.
𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
همیشه زندگی را جدی گرفته و در حقِ خودش سخت‌گیری کرده بود. جدیتی که اکنون از پا درش آورده بود.
دیانا
تصمیم داشت که تمام شب را بیدار بماند، نوعی ریاضت‌کشی شاید. در تلگراف خیلی مختصر ولی گویا آمده بود: ‌«حال اوفلیا وخیم.» احساس کرد که در آن شرایط، رفتن به کوپه‌ی خواب کار بیهوده‌ای است. پس در کوپه‌ی درجه‌یک، خسته و فرسوده نشست در هنگامی ‌که شب، خودش را به آسمان فرانسه تحمیل می‌کرد. طبیعتاً او می‌بایست در کنار بستر اوفلیا باشد؛ اما اوفلیا او را فرانخوانده بود. به همین خاطر بود که او در واگن قطار بیدار نشسته بود. در اعماق قلبش ثقلی بسیار سنگین و سیاه را احساس می‌کرد: چیزی شبیه به غده‌ای مالامال از ملال مطلق که شریان‌های حیات‌بخشش را به ‌شدت می‌فشرد.
💕Adrien💕
_ قوی باش! ... قوی، قبول؟
azita_hoseinzehi
و آنگاه‌که سپیده سر زد، سرد و مأیوس دست در دستِ بارانی سرد و منحوس بانو بست پلک‌هایش را و آمیخت با سحرگاهی رنگی و ما ماندیم با همان بامداد پیر همیشگی
میلاد
همیشه زندگی را جدی گرفته و در حقِ خودش سخت‌گیری کرده بود. جدیتی که اکنون از پا درش آورده بود.
سعیده حمیدی
_کوچولوی طفلکی! گریه کن خُب، گریه کن!
جو مارچ
احساس کرد که باز لبخندی دارد
خسته
صورت سبزه‌ی سه‌تیغه‌ی جذابش می‌توانست برای نقاشی چهره‌ی مسیحِ مصلوب الگوی نقاشان قرار بگیرد. با آن ابروان پرپشت مشکی‌رنگی که پریشانی ناشی از عذابی درونی در هم برده بودشان.
امیرحسین

حجم

۱۱٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

حجم

۱۱٫۱ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

قیمت:
رایگان