دانلود و خرید کتاب رقص با سایه های ناسوت سحر مقصودی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب رقص با سایه های ناسوت

کتاب رقص با سایه های ناسوت

نویسنده:سحر مقصودی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رقص با سایه های ناسوت

کتاب رقص با سایه های ناسوت نوشتهٔ سحر مقصودی است. انتشارات کتابسرای میردشتی این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب رقص با سایه های ناسوت

کتاب رقص با سایه های ناسوت برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در دو بخش نوشته شده است؛ «ایران دههٔ ۴۰» و «کانادا سال ۲۰۱۰». این رمان که با فصلی به نام «افق مواج» آغاز شده، یک راوی اول‌شخص دارد. این راوی در ابتدای کتاب حاضر گفته است که اتوبوس در امتداد چمن‌‌زارهایی که از پشت شیشهٔ غبارآلود به گسترهٔ بزرگی از مخمل زرد شباهت داشت، در حرکت بود. او می‌گوید که آهنگ یکنواخت موتور اتوبوس با تکان‌هایی شبی به گهواره، پلک مسافر جوان را سنگین می‌کرد؛ شخصیتی که دوست داشت خود را به سبک‌بالی شیرین خواب بسپارد، اما صدای نفس‌های مسافر کناری نمی‌گذاشت. مسافر جوان کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب رقص با سایه های ناسوت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب رقص با سایه های ناسوت

«اتومبیل با سرعت از خیابان بزرگ معروف تهران می‌گذشت. گویی شاخ‌وبرگ درختان در دو طرف خیابان همچون سقفی با مهربانی هرچه‌تمام‌تر از تابش خورشید بر سر و روی عابرین جلوگیری می‌کرد. هرچه بود قدرت خورشیدِ منظومه‌نشین از سایه‌سار درختان جوان بیشتر بود. شاید تنها کاری که درختان می‌کردند این بود که چشم‌ها را از شدت نور در امان نگه می‌داشتند ...

سرنشین اتومبیل مشغول مرور هزاربارهٔ گذشته شد. احساس کرد حواشی بی‌انتهایی که زندگی‌اش را احاطه کرده تا پایان عمر به همراه خواهد داشت.

می‌خواست باور کند به استقبال تجربهٔ خوبی می‌رود. تجربه‌ای که برای رسیدن به آن از هیچ‌چیز نمی‌هراسد. پلک‌های خسته را بر حدقهٔ چشمان نگرانش فشرد. اسب‌های خیال او سُم به زمین می‌کوبیدند و با یال‌هایشان زیباترین نقوش اسلیمی را به نمایش می‌گذاشتند. شکوه بی‌بدیل این تجسم، روحش را نوازش می‌کرد. دوست نداشت پلک بگشاید اما گویی رؤیاها نیز با او سر ناسازگاری داشتند. کم‌کم تصویر اسب‌های رمنده جای خود را به دسته‌ای از کلاغ‌ها و تاریکی شب می‌سپرد. بی‌شک قدرت کلاغ‌های قیراندود بیش از رؤیای قبلی‌اش بود.

- آقای جاویدتاج؟ رسیدیم.

هیراد به‌زور پلک‌هایش را باز کرد و با نگاهی که حکایت از ناشناس بودن محیط اطراف داشت پرسید:

- آه ... بسیار خب همین‌جا منتظر بمون.

او پا از اتومبیل لوکس بنز خود پایین گذاشت. وقتی تابلوی پیش‌رویش را دید. احساس کرد در موهوم‌ترین حالت روحی زندگی خود قرار دارد.

نمی‌خواست ناامیدی از شنیده‌ها در وجودش ریشه بدواند. باید به کورسوی امیدی که درونش را روشن می‌کرد بیشتر فکر می‌کرد.

روی تابلو نوشته بود؛ تیمارستان چهرازی. ساختمان چنان عریض‌وطویل بود که باید برای تماشای آن سرش را از راست تا چپ می‌چرخاند. اما تجربیات قبلی او طوری رقم خورده بود که همچنان نمی‌توانست نظرش را نسبت به چنین فضایی تغییر بدهد. با اکراه پای داخل تیمارستان گذاشت.

- جناب جاویدتاج، بسیار مفتخریم که با حضورتون ما رو سرافراز کردید.

هیراد نگاه خود را به صورت مرد دوخت.

- من باید تشکر کنم که دلسوزانه پیگیر بودید.

- نفرمایید. اگر حمایت شما نبود بی‌شک تیم دکتر چهرازی به این مهم دست پیدا نمی‌کرد. خودتون بهتر می‌دونید برای تأسیس این مکان خصوصی چه فراز و نشیب‌هایی رو پشت سر گذاشتیم.

هیراد از دکتر خواست او را هرچه زودتر به اتاق برساند. دکتر که مرد چاقی بود نفس‌نفس‌زنان گفت:

- همونطور که خدمت شما عرض کردم. ما ابتدا طبق اطلاعاتی که از خود بیمار به دست آوردیم درمان رو آغاز کردیم.

- فقط به من بگید روحیه‌اش چطوره؟

دکتر به دستان خود نگاهی انداخت و درحالی‌که سعی می‌کرد لحن مهربان‌تری به خود بگیرد، گفت:

- بذارید روراست باشم، آنچه قرارِ ببینین بی‌شک حال شما رو بد می‌کنه! گرسنگی طولانی‌مدت و تلاش برای نجات باعث شده از نظر فیزیکی به‌شدت ضعیف بشه. باید بگم بیش از نیمی از وزن خودش رو ازدست‌داده و ...

هیراد که دندان‌هایش را روی‌هم می‌سایید، گفت:

- فقط شانس بیارن زنده بمونه وگرنه باید هرلحظه آرزوی مرگ کنن. خودش دقیقاً می‌دونه چی شده؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۶۲ صفحه

حجم

۲۷۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۶۲ صفحه

قیمت:
۲۰۴,۰۰۰
تومان