دانلود و خرید کتاب وضعیت پنجاه پنجاه محیا حبیبی
تصویر جلد کتاب وضعیت پنجاه پنجاه

کتاب وضعیت پنجاه پنجاه

نویسنده:محیا حبیبی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وضعیت پنجاه پنجاه

کتاب وضعیت پنجاه پنجاه نوشتهٔ محیا حبیبی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب وضعیت پنجاه پنجاه

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب وضعیت پنجاه پنجاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وضعیت پنجاه پنجاه

«سرم گیج می‌رفت. بوی الکل تندتر از قبل شده بود. انگار این راهرو انتهایی نداشت.

حرف‌های دکتر در سرم می‌پیچید؛

متأسفانه باید بگم نتایج آزمایشا و عکسا اصلاً خوب نیست.

منظورتون چیه؟

یه غده درست وسط مغزته و باید بگم می‌تونم عملت کنم، ولی پنجاه پنجاهه؛ یعنی ممکنه جواب بده، ممکنه هم نه. ولی بیا رو پنجاه درصد خوبش تمرکز کنیم. می‌دونی که روحیه خودتم تأثیرگذاره.

متوجه اطراف نبودم، صدایی نمی‌شنیدم و فقط راه می‌رفتم.

به خانه که رسیدم، همه ساکت بودند؛ کسی چیزی نمی‌گفت. به اتاقم رفتم و در را بستم. لبه تخت نشستم و مدتی همان‌طور به یک‌جا زل زدم؛ یک ساعت، دوساعت، سه ساعت، نمی‌دانم، اما انگار سال‌ها گذشت.

در آخر بلند شدم و شروع کردم به جمع‌کردن وسایلم.

حین رانندگی، تمام حرف‌های آن روز در ذهنم تکرار می‌شدند؛ پنجاه پنجاهه؛ ممکنه بشه، ممکنه هم نه.

پنجاه پنجاه؟ چرا الان؟ چرا حالا؟ من که ۲۴ سال بیشتر نداشتم.

تمام دیشب به بحث با مادرم گذشت. پدرم که مثل همیشه ساکت نشسته بود و با نگاه سنگینش همه حرف‌هایش را می‌گفت و مادرم هم سرم داد و فریاد می‌کرد که نباید در این شرایط از خانه دور شوم، اما همه‌ی ما خوب می‌دانستیم که با آن جو نابسامان خانه ما، با هر بیماری‌ای که در آن باشی، روزبه‌روز بدتر می‌شوی. بعد از تمام‌شدن بحث با مادرم، دعوای آن دو شروع شد. نمی‌دانم از کی نسبت به جروبحث‌هایشان بی‌حس شدم، باآنکه دیگر مثل بچگی‌هایم گریه نمی‌کردم، اما اضطرابش هنوز در من به وجود می‌آمد. این‌طور شد که تصمیم گرفتم این دوماهی را که شاید دو ماه آخر عمر من بودند، در یک جای دیگر و به دور از همه بگذرانم و فکر می‌کنم آن دو هم این را می‌دانستند، پس جلویم را نگرفتند.

جاده‌های شهر ساحلی خلوت بود. کلیدهای خانه‌ی قدیمی مادربزرگ با هر تکان ماشین کنار گلدان شمعدانی روی صندلی جلو صدا می‌داد. چرا آن خانه؟

چون نمی‌توانستم نگاه دلسوزانه بقیه را تحمل کنم، پس با خودم فکر کردم شاید بهترین جا برای آرامش ذهن یا فرار از بقیه یا حتی فرار از خودم همان خانه باشد.

شاید با به‌یادآوردن خاطرات زمان کودکی‌‌ام در آنجا آرامش بیشتری می‌گرفتم و می‌توانستم این همه بی‌قراری را از خودم دور کنم. علاوه بر آن همیشه دوست داشتم یک خانه نزدیک دریا داشته باشم.

با هر خیابانی که پشت سر می‌گذاشتم، اشتیاقم برای رسیدن به خانه مادربزرگ بیشتر و بیشتر می‌شد؛ درست مثل زمانی که بچه بودم.

به میدان نزدیک خانه رسیدم، جاده‌ی سمت چپ منتهی به دریا، اولین کوچه‌ی سمت راست. همان در مشکی بزرگ با دیوار‌های گچی که الان بیشتر گچ‌هایش ریخته بود.

دروازه را باز و ماشین را در پارکینگ بزرگ زیر خانه پارک کردم و پیاده شدم در همان لحظه وانت‌بار هم رسید و عقب‌عقب داخل حیاط آمد.

دو طرف حیاط دو باغچه‌ی بزرگ قرار داشت که درخت‌های کهنسال درون آن‌ها بعد از این همه سال، کاشی‌های کف حیاط را با برگ‌های خود پوشانده بودند.

درخت نخل باغچه بزرگ‌تر و تنومند‌تر از قبل شده بود.

وقتی دیدم در عقب وانت را باز می‌کنند، سریع از راه‌پله‌ی گوشه‌ی حیاط بالا رفتم تا به ایوان برسم. در چوبی بزرگ ورودی با آن شیشه‌های رنگی هنوز هم باشکوه به نظر می‌رسید. قفل را که فقط یکی از کلیدها به آن می‌خورد، باز کردم و وارد شدم. فضا بوی نم می‌داد. این بو را دوست داشتم. هنوز یک‌سری از وسایل قدیمی ما‌دربزرگ آنجا بود؛ مبل‌های چوبی سالن و قاب عکس کوبلن‌دوزی‌شده طرح گل درست روبه‌روی در ورودی.»

Maral
۱۴۰۲/۰۶/۳۱

فضاسازی عالی. حتما پیشنهاد میشه👍

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۱۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۹۱۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
تومان