کتاب عبور موقت
معرفی کتاب عبور موقت
کتاب عبور موقت نوشتهٔ منصور زیرک است و انتشارات کنکاش آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب عبور موقت
در فضایی که مکان، معماگونه در نقطهای از کائنات گمشده و دیگر مکان معنای مکانِ متعارف را نمیدهد و زمان نیز مفهومِ مرسوم خود را برای آدمهای به دامافتاده در سیاهچالهای سرگردان و عمیق تداعی نمیکند، دخمهای دیده میشود گمشده در زمان و مکان، دخمهای در میان دخمههای تودرتو، دخمهای کوچک و بیپنجره با یک میز سنگی، یک درِ ورودی بزرگ، یک درِ خروجی سفید رنگ و یک درِ خروجی سیاه سوخته و همچنین چند قابِ عکسِ رنگ و رو رفتهٔ بدون عکسِ به دیوار کوبیده شده. مردی با لباس بلند که یک سوی آن به رنگ سفید و سوی دیگر آن به رنگ سیاه مزین شده است در پُشتِ میز سنگی نشسته و زیر لب با خودش سخن میگوید.
خواندن کتاب عبور موقت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره کتاب عبور موقت
«امروز چه خبر شده نمیدونم، یک روز هزارتا آدم آوار میکنن روی سرمون یک روز هم هیچ خبری نیست، نه برویی نه بیایی، چه کار میکنن اصلاً معلوم نیست؟ آدم اگه گیرتون نمیاد لااقل چهارتا حیوون بفرستید از این خماری در بیایم اینجا.
مسئول با مگس کُش سعی میکند مگسی دستپاچه را که در فضای دورِ سرش میچرخد و گاهی نیز در گوشه ی میز مینشیند از پای درآورد و در بار آخر با مگس کُش بر روی میز و مگس با هم میکوبد. به ناگاه نوری سفید رنگ همچون رعد در فضای دخمه میدرخشد و صدای بسیار مهیبی زوزه کشان شنیده میشود و مسئول به سرعت مگس کُش را در زیر میز پنهان میکند. نگاهِ مردِ مسئول به مگسِ نشسته بر روی میز که علیرغم ضربه ی مگس کُش هنوز زنده است و دست و پایش را لیس میزند میافتد و بعد تبسمی بر گوشه ی لبِ او مینشیند، مگس نیز نیشخندی حواله ی او میکند. مسئول دستی به روی سر خود و همچنین ریشهای انبوه و بلندش میکشد و بر روی صندلی کمی نیم خیز میشود و باز نشیمنگاهِ فربه اش را بر روی صندلی سنگی میگذارد و کمی بر روی آن جابجا میشود و تلاش میکند با ظاهری مرتب در پُشتِ میز سنگی به نظر بیاید.
مدت زیادی نمیگذرد که بدون دَق الباب کردن، در باز میگردد و مردی به داخل هُل داده میشود، مردِ جوان کمی گیج و مَنگ به نظر میرسد. او پیراهنی سفید رنگ با کت و شلوار سیاه رنگ به تن دارد و دستمالی نیز بر دور گردنش افتاده و امتداد آن بر روی سینه اش آویزان است. در یک دستِ مرد پرونده ای سیاه رنگ و در دست دیگرش قفلِ فرمان اتومبیل دیده میشود. مرد با نگاهی طلبکارانه به پُشتِ سر خود نگاه میکند.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه