کتاب سکوت نازنین (جلد دوم)
معرفی کتاب سکوت نازنین (جلد دوم)
کتاب سکوت نازنین (جلد دوم) نوشتهٔ علی رحیم بخش و ویراستهٔ محسن کرمانی پور و نادره موسوی است. نشر سنجاق این کتاب را بهصورت الکترونیک منتشر کرده است.
درباره کتاب سکوت نازنین (جلد دوم)
کتاب سکوت نازنین (جلد دوم) دربردارندهٔ یک رمان معاصر و ایرانی است که جزو مجموعهای سهجلدی به همین نام است. این رمان پنجرههای حقیقت را گشوده و رنجی را که از اتصال به پناهگاهی تجسمی شکل گرفته، هویدا میکند. این اثر اندکی از دردهای زندگی دختران را به تصویر کشیده است. نویسنده امیدوار است ما با خواندن تجارب پررنج زندگی این دختران، دیگر هیچ گام اشتباهی برنداریم. این رمان که یک راوی اولشخص دارد، شما را با شخصیتهایی مانند «فتانه» و «سپیده» آشنا و همراه میکند. «سکوت نازنین» روایت همزمان عشق دختری جوان و شکست عشقی زنی سالخورده است. هر دوی این شخصیتها از دردهای بیامان و جانسوز و بیتجربگیهای عشق قبلی خود میگویند؛ سرگذشتی که گفته شده است به یاری انسانهای دردمند و عاشقان سردرگم روزگار ما میآید.
خواندن کتاب سکوت نازنین (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سکوت نازنین (جلد دوم)
«ولی نمیدانم چرا ناخواسته ته دلم شور میزد و خبر از اتفاق بدی میداد، هر کامیونی که از راه میرسید، سراسیمه به سویش میدویدم، کسی خبری از پرویز نداشت. ساعت یازده شب شده بود، کمکم از آمدنش ناامید شدم، شاید اصلاً حرکت نکرده باشد ولی چرا، حتماً حرکت کرده با هم قرار داشتیم، فردا باید برای خرید آینه و شمعدان میرفتیم. هنوز لوازم سفره عقد را بهطور کامل نگرفته بودیم، یعنی طوری شده؟ به خود گفتم: فکر بد نکن گلی، آخر حالا وقت فکر بد و فال بد زدن است دختر! احمق نباش! دیر آمدنش صد تا دلیل میتواند داشته باشد تو که نمیدانی، پس این همه فکرهای ناجور نکن. ساعت دو و نیم شب بود، پرویز هنوز نیامده بود. زیر نگاه سنگین رانندگان کامیونها در گوشه گاراژ کز کرده و نشسته بودم، اگر صد سال هم طول میکشید به انتظارش میماندم، صد سال که سهل بود حاضر بودم تا دنیا، دنیاست انتظارش را بکشم و تا روز قیامت به انتظارش بمانم، اکثر رانندهها رفته بودند، دو سه تایی هم که مانده بودند گاه، گاه از میان دفتر نیمنگاهی به من میانداختند، دلیل ماندن مرا میدانستند، دخالت نمیکردند. تا اینکه بالأخره یکی از آنها آهسته پیش آمد و با لحنی برادرانه گفت: دیروقت است آبجی، این وقت شب صلاح نیست که اینجا باشید قول میدهم اگر خبری از او بشود شما را بیخبر نگذارم. حق با او بود، به خانه برگشتم، در دل خون میگریستم، برای پرویز چه اتفاقی افتاده بود؟ چه بلایی بر سرش آمده بود؟ چرا مرا بیخبر گذاشته بود؟ تا صبح نخوابیدم و با شنیدن کوچکترین صدایی به پشت پنجره میرفتم ولی از او هیچ خبری نبود تا صبح کارم یا گریه بود یا نذر و نیاز کردن؛ قربان صدقهاش میرفتم و التماسکنان از او میخواستم تا هر کجا هست، بازگردد. از فکر و خیال، سرم به دَوَران افتاده بود از پنجره اتاقم با ستارهها حرف میزدم. بیشتر از صد ستاره شمردم و یک به یک به او هدیه کردم، دیوانهوار از آنها سراغ پرویز را میگرفتم ولی سکوت آنها بیشتر آزارم میداد. به حماقت من چشمک میزدند و من عهدشکنی پرویز را باور نداشتم، آرام، آرام، تاریکی شب میرفت و سپیدی روز میآمد ولی هنوز خبری از پرویز نبود. تقریباً همه جا روشن شده بود که صدای زنگ در را شنیدم، باورم نمیشد، فکر میکردم خیالاتی شدهام از شنیدن صدای دوباره و سهباره زنگ در، قلبم فرو ریخت. ولی این زنگ زدن پرویز نبود، او هیچگاه اینطور زیاد و طولانی زنگ نمیزد، چطور به در حیاط رسیدم، خودم هم نمیدانم. آن وقت صبح که میتوانست باشد؟ آنچه مسلم بود اینکه او پرویز نبود، چراکه من صدای گرم گُل گفتنش را نشنیدم. پشت در، لحظهای ایستادم. خدا، خدا میکردم که اتفاق بدی نیفتاده باشد. پرسیدم: کیه؟ صدایش آشنا بود، اشتباه نمیکردم، هماتاقی پرویز، منصور بود. در را که باز کردم با نگاه به چشمان نگران منصور، متوجه همه چیز شدم، اتفاق بدی افتاده بود ولی چه اتفاقی؟»
حجم
۲۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه
حجم
۲۲۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه