کتاب ماجراجویی آموزگار نقاشی های بنفش
معرفی کتاب ماجراجویی آموزگار نقاشی های بنفش
کتاب ماجراجویی آموزگار نقاشی های بنفش نوشتهٔ حمیدرضا رضوانی اول و گردآوریشده توسط اعظم باهوش و ویراستهٔ فاطمه سالاری و حوریه فولادی مهاحر است و نشر ارسس آن را منتشر کرده است. این کتاب به همراه آثار دانشآموزان متوسطه اول مجموعه مدارس مروارید است.
درباره کتاب ماجراجویی آموزگار نقاشی های بنفش
ایدهٔ این کتاب توسط نویسندهای به نام حمیدرضا رضوانی اول که مدیر مسئول انتشارات آرسس است به وجود آمده و در سطح مدارس به انجام میرسد. به این صورت که ایشان داستانی کلی برای کتابها به وجود میآورند و در لابهلای داستان آثار دانشآموزان قرار میگیرد و فضایی جالب را به وجود میآورد.
خواندن کتاب ماجراجویی آموزگار نقاشی های بنفش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
امید است نوجوانان و حتی بزرگترها از نوشتههای این کتاب لذت برده و ایدهای شود برای نوشتن بیشتر و انتخاب نویسندگی به عنوان یک شغل.
بخشی از کتاب ماجراجویی آموزگار نقاشی های بنفش
«همینه که گفتم تو باید رشتهای که میگم رو انتخاب کنی.
-پدر، من هیچوقت روی حرف شما حرف نیاوردم. اما من رشتهای میرم که دوسِش دارم...
انگار داستان زندگی مادرم کمی جلوتر رفت...
مادرم در حال گریه و با چمدان، از خانهی پدربزرگ خارج میشد.
سالها بعد تاجر و نقاش بزرگی شد که هیچ کسی رو دستش نبود. او زیر بار حرف زور نرفت و با دنبال کردن علاقه خودش رفت. پس از آن آشنایی با پدرم سبب شد بتواند برای خودش گالری نقاشیهای زیبا و دیدنی را باز کند.
راز این اتاق عجیب و غریب این است که رازها و حرفهای نگفتهی زیادی در آن نهفته است که هیچکس دوست ندارد آن خاطرات تلخ را بشنود.
دیدارِ مادربزرگ - سارینا دوروزی
***
یک روز آفتابی در اتاق نشسته بودم و خیره به پنجره مینگریستم که آیا میشود این طبیعت رویایی را در یک برگه سفید نقاشی کشید و واقعی شود؟ یهو از جا برخاستم و یک برگه که کاملاً بیروح بود، برداشتم. دستم به قلم رفت و خود به خود شروع کردم به کشیدن افکار پنهان و خلاق ذهنم. وقتی به آن نگاه کردم نقاشی زیبایی پدیدار شده بود. همچنان در چشمانم مرواریدی از نقرههای سفید رنگ نقش بست که انگار دارد روی نقاشی میریزد، همانند شُرشُر باران. در آن نقاشی همه چیز را دیدم که با خود به حرکت در میآمدند.
رودخانهای پُر از ماهیهای رنگارنگ، چوپانی که با گوسفندان خود با نی مینواخت و طفلی که با طنابی آویخته در درخت سیب، تاب میخورد. حیواناتی که با زیباترین صداهای خود، درختان را به وجد آورده بودند و کلاغهایی که با صدای قارقارشان برگها را تکان میدادند.
آری نقاشی من زنده شده است و زندگی سادهی روستایی با آن بیآلایشی دیدن داشت. خنده و قهقههی بچهها، عجب دلانگیز بود. با بازیهای کودکانهشان در دشت و کوه و رودخانههایی زلال، با عشق و صمیمیت در کنار هم، ساده و بیپروا، بسیار زیبا بود. به داشتههای سادگی کودکانه عشق ورزیدن. مادری که با ساده زیستی و رنج و سختی، بدون هیچ داشتهای و چشمانی پُر از خنده، برای آنها نان و غذا میپخت و پدری که با آن همه مشقت کاری، از لبانش عشق سرازیر میشد.
پیش مادرم رفتم و روبهروی او ایستادم و گفتم این هفته به روستا، به دیدار مادربزرگ برویم، شاید پروردگار مهربان این زندگی که پُر از عشق و محبت است را جلوی چشمهایم نمایان کند.»
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۵ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود خیلی جذاب و قشنگ در مورد نقاشی ها مارو برد به دنیای زیبای قصه های جذاب.