کتاب روز ملخ
معرفی کتاب روز ملخ
کتاب روز ملخ نوشتهٔ ناتانیل وست و ترجمهٔ فرید دبیرمقدم است. نشر ماهی این رمان آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب روز ملخ
کتاب روز ملخ چهارمین و آخرین رمان ناتانیل وست، نویسندهٔ امریکایی، است. داستان رمان روز ملخ روایت مردمانی است که مسیری طولانی برای رسیدن به آرزوهایشان میروند، اما چیزی که در انتظارشان است اصلا شبیه به رویاهایشان نیست. چندی پس از انتشار این رمان، وست در ۳۷سالگی به همراه همسرش، «آیلین مککنی» در تصادف رانندگی جان باخت؛ آن هم در روز ۲۲ دسامبر ۱۹۴۰، درست یک روز پساز مرگ دوست نزدیکش، «اسکات فیتزجرالد». برخلاف فیتزجرالد که در زمان مرگش نویسندهای بسیار شناختهشده بود و دستکم در اوایل کار آثارش فروش بالایی داشتند، ناتانیل وست هنگام مرگ نویسندهای گمنام بود که آثارش نه پرفروش بودند و نه با استقبال منتقدان روبهرو میشدند. منتقدان محافظهکار و دست راستی آثار او را بیش از حد نیهیلیستی و آخرالزمانی میشمردند و منتقدان رادیکال و چپگرا نیز آنها را طنزآمیزتر از آن میپنداشتند که در ادبیات جدی و ضدفاشیستی رایج در دههٔ ۱۹۳۰ جای گیرند.
خواندن کتاب روز ملخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای آمریکایی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ناتانیل وست
ناتانیل وست با نام اصلیِ «نیتان واینشتاین»، ۱۷ اکتبر ۱۹۰۳ در خانوادهٔ یهودی روس مهاجری در نیویورک متولد شد. پسر لاغرِ بدقوارهٔ دستپاچهای بود که هیچ استعداد ویژهای در مدرسه از خود نشان نمیداد و سوای علاقهٔ فراوانش به بیسبال، بیشتر وقتش را به رمانخواندن میگذراند. هرچند اولین تلاشش برای کسب تحصیلات عالیه در دانشگاه تافتس به شکست انجامید، اما کمی بعد با جازدن کارنامهٔ یکی از اقوامِ همنامش به نام خود وارد دانشگاه براون و با موفقیت فارغالتحصیل شد. ناتانیل بعد از تمامکردن درسودانشگاه، پدرش را متقاعد کرد او را به پاریس بفرستد و دو سالِ سرخوشی را آنجا گذراند. پس از بازگشت به نیویورک، مدت کوتاهی نزد پدرش پیمانکاری کرد، بعد چند سالی بهترتیب در هتل کنمور و هتل ساتن معاون مدیر شد. اولین رمان وست، «زندگی رؤیایی بالسو اِسنل» که پیشتر در دانشگاه نوشته بود و بعدتر در هتل ساتن بازنویسی و به هزینهٔ خود منتشر کرد، شکست مطلق بود؛ فقط یک نقد دربارهاش در نشریهٔ کوچک ادبیِ «کانتمپو» منتشر و بعد بهکل فراموش شد، هرچند تغییر نام او به «ناتانیل وست» برای اولینبار با انتشار این کتاب رسمیت یافت.
بعد از نوشتن «خانم سنگ صبور» که با موفقیت روبهرو شد، رمان بعدیاش، «یک میلیون جرینگی» یا «اوراقکردن لمیوئل پیتکین» را نوشت که نه شوقی در منتقدان برانگیخت نه منفعتی مالی برایش در پی داشت. چند ماهی از همان سال را هم در هالیوود گذراند، چون کمپانی فاکس قرن بیستم برای ساخت اقتباسی سینمایی از خانم سنگ صبور با او قرارداد فیلمنامهنویسی بسته بود. در ۱۹۳۹ رمان بعدیاش، «روز ملخ» را به این امیدِ دوباره که از کسالت هالیوود بگریزد، منتشر کرد، اما جز چند نقد مثبت چیزی عایدش نشد. سال ۱۹۴۰ حین بازگشت از سفری تفریحی به مکزیک بههمراه همسرش در تصادف رانندگی جان سپرد.
شهرت ناتانیل وست از بعدِ مرگش بهناگاه اوج گرفت. اقتباس سینمایی با بازی مونتگومری کلیفت از خانم سنگ صبور ساخته شد، آلن اشنایدر نمایشش را روی صحنه برد و لوئل لیبرمن اپرایی دو پردهای از رویش نوشت. در ۱۹۴۶، مارسل سیبون ترجمهٔ فرانسوی خانم سنگ صبور را با مقدمهای از فیلیپ سوپو منتشر کرد که تأثیر محسوسش بهاذعان منتقدان بر روند داستاننویسیِ فرانسه مشهود است. در ۱۹۴۹، همهٔ رمانهای وست جز اولی در انگلستان منتشر شد، و چاپ هر چهار رمان او در ۱۹۵۷ در یک مجلد، منتقدان آمریکایی را به این توافق جمعی رساند که ناتانیل وست از مهمترین نویسندگان دههٔ ۱۹۳۰ ایالات متحده بوده است.
بخشی از کتاب روز ملخ
«خوخو یک بار دیگر روی حریف گندهاش پرید، اما این دفعه خارهایش به هدف نخورد. خروس سرخ هم سعی کرد روی او بپرد، اما نتوانست. سنگینتر و بیقوارهتر از آن بود که بتواند در هوا بجنگد. خوخو دوباره پرید. مثل برق وباد ضربه میزد و زخم میانداخت، چنانکه ساقهایش طیف طلایی مبهمی مییافتند. خروس سرخ با تکیه بر دُمش مثل گربه رو به بالا چنگ میزد و جواب ضربههایش را میداد. خوخو پیاپی ضربه میزد. سرانجام یکی از بالهای خروس سرخ را شکست و یک ساقش را هم عملا قطع کرد.
اِرل با صدای بلند گفت: «بهشون برسین.»
وقتی کوتوله خروس سرخ را بلند کرد، گردنش رفتهرفته داشت کج میشد. چیزی نبود جز تودهای از خون و پرهای گوریده و درهم. مرد قدکوتاه بالای سر پرنده ایستاد، نالهای کرد و سپس دستبهکار شد. در منقار گشودهٔ خروس تفی انداخت، تاجش را میان لبان خود گرفت، خونش را مکید و باز در آن دمید. خروس سرخ خشم خود را بازیافت، اما تاب وتوانش را نه. منقارش را بست و گردنش را راست نگه داشت. کوتوله پروبال پرنده را صاف کرد. البته برای بال شکسته یا ساق آویزان خروس کاری از دستش برنمیآمد.
اِرل گفت: «بندازیدشون به هم.»
کوتوله اصرار داشت پرندهها را روی خط وسطی رخ به رخ یکدیگر قرار دهند تا خروس سرخ مجبور نشود برای رسیدن به حریف حرکت کند. میگل قبول کرد.
خروس سرخ خیلی دلیر بود. وقتی اِیب دُمش را ول کرد، به هزار زحمت از زمین بلند شد و در هوا به مصاف خوخو رفت، اما فقط توانست روی پای سالمش بپرد و بعد به پهلو روی زمین افتاد. خوخو خرامان بالای سرش رفت و نیمچرخی زد. سپس بر پشت او فرود آمد و هر دو خارش را فرو کرد. خروس سرخ خوخو را از روی خود پایین انداخت و تلاش فوقالعادهای کرد تا با پای سالمش او را چنگ بزند، اما باز با پهلو به زمین خورد.
پیش از آنکه خوخو بتواند به هوا بپرد، خروس سرخ موفق شد با منقارش ضربهٔ محکمی به سر خوخو بزند. این ضربه از سرعت پرندهٔ کوچکتر کاست و او را به ادامهٔ مبارزه بر زمین واداشت. کار که به نوکزدن کشید، وزن سنگین و زور بیشترِ خروس سرخ فقدان پا و بالش را جبران کرد و او هرچه در توان داشت به میدان آورد. با اینهمه، ناگهان منقار ترکخوردهاش شکست و تنها فک پایینش باقی ماند. حباب بزرگی از خون از جای شکستهشدن منقار بیرون زد. اما خروس سرخ یک قدم هم عقب ننشست، بلکه بار دیگر با تقلایی جانکاه کوشید به هوا بپرد. ماهرانه از همان یک پای سالمش استفاده کرد و موفق شد پانزده شانزده سانتیمتری از زمین بلند شود، اما نه آنقدر که بتواند خارهایش را به کار بگیرد. خوخو نیز همزمان با حریف خیز برداشت و بسیار بالاتر از او پرید و بعد هر دو چنگکش را در سینهٔ خروس سرخ فروکرد. باز هم یکی از سوزنهای فولادی در بدن پرنده گیر کرده بود.»
حجم
۱۹۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۹۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه