کتاب بهترین دوستان
معرفی کتاب بهترین دوستان
کتاب بهترین دوستان بهقلم راسل هوبن و طاهره آدینه پور را انتشارات علمی و فرهنگی منتشر کرده است. این کتاب دربارهٔ دو بچهراسو به نامهای فرانسیس و گلوریاست که باید یاد بگیرند چگونه باهم دوست باشند و بازیهای جالب و سرگرمکننده انجام دهند.
درباره کتاب بهترین دوستان
فرانسیس و گلوریا دو بچهراسو و خواهروبرادر هستند که در یک کلبهٔ چوبی در جنگل زندگی میکنند. آنها دوستانی هم دارند که هر کدام مشغول کاری هستند و وقت ندارند با آنها بازی کنند. فرانسیس و گلوریا تصمیم میگیرند خودشان، بازی خودشان را داشته باشند؟ اما چگونه؟ آیا راهی هست که بدون نیاز به دیگران هم بشود بازی کرد و خوش گذراند؟ داستان را بخوانید تا متوجه شوید.
خواندن کتاب بهترین دوستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کودکان ۸ تا ۱۰ سال از خواندن این کتاب با همراهی والدین و معلمانشان لذت میبرند.
بخشی از کتاب بهترین دوستان
«در یک صبح دلپذیر تابستانی فرنسیس، توپ، چوب بیسبال و مقداری شیرینی شکلاتی برداشت که برود بیرون اما هنوز از خانه بیرون نرفته بود که خواهر کوچکش گلوریا او را صدا کرد و گفت: با من توپ بازی میکنی؟ فرنسیس جواب داد: نه تو خیلی کوچکی. گلوریا روی پلهها نشست و شروع کرد به گریه کردن اما فرنسیس آوازخوانان راه افتاد و رفت به طرف خانهٔ دوستش، آلبرت. او با خودش میخواند:
خواهر کوچولوی این اندازه
که نمیتونه توپ رو بندازه
ازش نمیاد هیچکاری به جز گریه و غم و زاری
وقتی فرنسیس به خانه ی آلبرت رسید دید که او پاکتی سنگین و بزرگ در بغل گرفته و دارد از خانه بیرون می آید. فرنسیس گفت: بیا بیس بال بازی کنیم. آلبرت جواب داد: نمیتوانم. امروز روز گردش من است. فرنسیس پرسید: برای گردش کجا میروی؟ آلبرت گفت: نمیدانم همین دوروبر گردشی میکنم تا گرسنه شوم و بعد ناهار میخورم. فرنسیس گفت: مثل اینکه غذای مفصلی هم داری. آلبرت جواب داد: اصلا زیاد نیست فقط چهارپنجتا ساندویچ است با چندتایی سیب، موز، کیک فنجانی و یک قوطی هم شیر کاکائو. فرنسیس از او پرسید: من هم میتوانم با تو به گردش بیایم؟ آلبرت جواب داد: من فقط برای یک نفر غذا دارم. فرنسیس گفت: من غذای خودم را میآورم. الان میروم خانه و غذای خودم را میآورم. آلبرت جواب داد: نه فکر میکنم بهتر است خودم به تنهایی بروم. کارهایی که من در گردش میکنم کارهایی نیستند که تو بتوانی انجام دهی فرنسیس گفت: مثلاً چه کاری؟ آلبرت جواب داد: مثلا گرفتن مار، پرتاب سنگ به دکل تلفن و شاید هم کمی قورباغهبازی، راه رفتن روی نردهها، سوت زدن با برگ علفها و پیدا کردن پر کلاغ. فرنسیس گفت: غیر از گرفتن مار و قورباغه من همهٔ این کارها را میتوانم انجام دهم. آلبرت گفت: منظور من هم همین بود. من مجبورم همهٔ روزم را خراب کنم تا این کارها را به تو یاد بدهم. فردا میبینمت. و راه خود را گرفت و رفت. فرنسیس هم با چوب و توپش در حالی که میخواند به طرف خانه راه افتاد:
پسرای چاق و پرخور
کاری ندارن جز غرغر
لُفلُف میکنن و داردار
دوستن با قورباغه و مار
وقتی فرنسیس به خانه رسید گلوریا گفت: حالا با من توپبازی میکنی؟ فرنسیس جواب داد: تو نه میتوانی توپ را بگیری و بزنی و نه میتوانی آن را پرتاب کنی. گلوریا گفت: اما اگر نزدیک بایستی میتوانم. فرنسیس گفت: بسیار خوب. و با گلوریا توپبازی کرد.»
حجم
۸٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
حجم
۸٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه