کتاب خانه ای در تاریکی
معرفی کتاب خانه ای در تاریکی
کتاب خانه ای در تاریکی نوشتهٔ سیامک گلشیری است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب خانه ای در تاریکی
در کتاب خانه ای در تاریکی که حاوی رمانی برای نوجوانان است، درمییابید که خیلی وقت پیشها کنار یک جنگل، در یک خانهٔ خیلی بزرگ، یک خانواده زندگی میکردند. شبی اتفاقی میافتد؛ اتفاقی که زندگی آدمها را عوض میکند. طرفهای نیمهشب، وقتی همه خواب بودند، یکهو صدای زنگ در خانه بلند میشود. از پشت در صدای دختری را میشنوند که خواهش میکند در را به رویش باز کنند. دختر تعریف میکنه که پدر و مادرش چه شدهاند و چه بر او گذشته است.
خواندن کتاب خانه ای در تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
درباره سیامک گلشیری
سیامک گلشیری متولد مرداد ۱۳۴۷ در اصفهان است. او در خانوادهای فرهنگی چشم به جهان گشود. عموی او هوشنگ گلشیری از بزرگان ادبیات معاصر ایران است. او فعالیت ادبی خود را با مجلهها آغاز کرد. اولین داستان او که داستانی کوتاه بود، با نام «یک شب، دیروقت» در سال ۱۳۷۳ در مجلهٔ آدینه چاپ شد و در سال ۱۳۷۷ اولین مجموعه داستان خود را با نام «از عشق و مرگ» به چاپ رساند. سیامک گلشیری تاکنون بیش از ۴۰ اثر منتشر کرده است؛ بیش از ۲۰ رمان و چند مجموعه داستان. آثار گلشیری جوایز متعددی را برای او به ارمغان آورده است؛ مانند جایزهٔ کتاب سال مهر و لوح تقدیر جایزهٔ یلدا. «رمانهای پنجگانهٔ خونآشام» که در فهرست «کلاغ سفید» و لیست کتابخانهٔ بینالمللی مونیخ سال ۲۰۱۴ جای گرفته، اثر ماندگار او و پرفروشترین مجموعه رمان تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران است. او بیش از ۱۰ سال است که در دانشگاهها و مؤسسههای مختلف از جمله دانشکدهٔ هنرهای زیبا در دانشگاه تهران، داستاننویسی تدریس میکند.
بخشی از کتاب خانه ای در تاریکی
«وقتی پا گذاشتم روی سنگریزهها، هنوز صدای آن جیغ بلند و ممتد توی گوشم بود. مدتی همانجا ایستادم و گذاشتم باد ملایم به صورتم بخورد. کمی بعد در سکوتی که همهجای خانه را فرا گرفته بود، صدای قدمهای خودم را روی سنگریزهها شنیدم. داشتم میرفتم طرف راهپله. پایین پلهها به پنجرهٔ تاریک طبقهٔ بالا نگاه کردم و دستم را گذاشتم روی نردهٔ آهنی سرد. چند پله تا ایوان مانده بود که صدای قدمهایی را پشتسرم، روی سنگریزهها شنیدم. برگشتم و جایی انتهای باغ چیزی دیدم؛ پارچهٔ سفیدِ بلندی که روی سنگفرش بهسمت درختهای طرف راست کشیده میشد. بیاختیار بلند هانا را صدا زدم. گفتم: «صبر کن!»
از پلهها که پایین آمدم، دنبالهٔ لباس سفید، لابهلای درختها محو شده بود. باز صدایش زدم و چشمم به درِ شیشهایِ زیرِ ایوان افتاد که باز مانده بود و تازه وقتی خیره شده بودم به پردهٔ سفیدِ پشتِ در، که با باد تکان میخورد، متوجه شدم چراغ اتاق خاموش شده. به بامداد فکر کردم که خودش را آن پایین، توی آن اتاق حبس کرده بود و حاضر نبود بیرون بیاید، به تکتک جملههایش. فکر کردم شاید باید بیشتر از اینها اصرار میکردم. شاید اگر باز هم اصرار کرده بودم، اگر خواهش کرده بودم، در را باز میکرد. باید همانجا میماندم و حتی دست آخر، اگر قبول نمیکرد، آن در چوبی را میشکستم. باید هر طور بود با خودم میآوردمش. با خودم گفتم برگردم توی آن اتاق زیر زمین که صدای هانا را از لابهلای درختها شنیدم، که داشت چیزی میگفت. وقتی آهسته از میان راهِ عریضِ میانِ درختها به سمت انتهای باغ قدم برمیداشتم، میشنیدم که داشت آن شعر را میخواند، شعری را که آنجا، توی آن اتاق طبقهٔ بالا، برایم خوانده بود:
لالایی کن، بخواب، خوابت قشنگه
گل مهتاب شبات هزارتا رنگه
یه وقت بیدار نشی از خواب قصه
یه وقت پا نذاری تو شهر غصه
لالایی کن مامان چشماش بیداره
مثل هر شب لولو پشت دیواره
دیگه بادکنک تو نخ نداره
نمی رسه به ابر پارهپاره»
حجم
۱۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
من زمان نوجوونی ام کتابای ژانر وحشت خارجی میخوندم و کلا دنبال ترس بودم اما اونا فقط فانتزی و کمی خشونت آمیز بود.اما این کتاب اون زمان واقعا بهم چسبید و اون حس خوف و رازآلود اش زیر دندونم موند
اخرش من خیلی گیج شدم نفهمیدم چی شد ... ولی در کل جالب بود
توی کتابای ایرانی ژانر وحشت نوجوانان بهترینه. خودم وقتی نوجوون بودم خوندم و عشق کردم :)
ممکن است برای بعضی از افراد ترسناک باشد
خیلی کتاب خوبیه یادمه همین پارسال از کتابخونه مدرسه گرفتمش.. آخرش رو هیچوقت متوجه نشدم...حتی الان.. ولی توی روز روشن هم کمی میترسیدم اما وایبش خیلی خودمونیه.. عاشقشم
سلام ..به نظرم پایان بندی داستان کامل نبود