کتاب افسانه های آن ور آب
معرفی کتاب افسانه های آن ور آب
کتاب افسانه های آن ور آب حاصل گردآوری محمدرضا شمس است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این ۱۷۲ افسانه برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب افسانه های آن ور آب
افسانههای موجود در کتاب افسانه های آن ور آب از شهرهای مختلف ایران انتخاب شده است. محمدرضا شمس که گردآورندهٔ این افسانههاست، روایتهایی متفاوت باهم را جمع کرده است. شخصیتهای داستانهای کتاب «افسانههای آن ور آب»، فرازوفرود دنیا را میبینند و رنجهای بسیاری را تحمل میکنند، اما دست از تلاش نمیکشند. این شخصیتها در رویارویی با مشکلات، صبر و بردباری پیشه میکنند تا اینکه در نهایت سایهٔ همای سعادت و خوشبختی بر روی سر آنها میافتد. عنوان بعضی از افسانههای کتاب حالضر عبارت است از «بزرگترین موجود دنیا»، «اسبی که دم نداشت»، «جوانترین شاهزاده»، «چی از همه بزرگتر است؟»، «قصهٔ پانوس بدشانس»، «موش شهری و موش روستایی» و «کوتولههای تپهٔ مانچول».
خواندن کتاب افسانه های آن ور آب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
درباره محمدرضا شمس
محمدرضا شمس، نویسنده، پژوهشگر، مترجم و مدرسی ایرانی است که در سال ۱۳۳۶ به دنیا آمده است. اولین کتاب او با عنوان «اگر این چوب مال من بود» در سال ۱۳۶۴ منتشر شد. این نویسنده جوایز متعددی را در طول سالهای کاری خود دریافت کرده است؛ مانند لوح شورای کتاب کودک و دیپلم افتخار IBBY برای کتاب «دیوانه و چاه»، نشان کلاغ سفید کتابخانهٔ مونیخ برای کتاب «تنبل پهلوان» در سال ۲۰۱۱، دیپلم افتخار نویسندهٔ برتر چهل سال (۱۳۵۷ - ۱۳۹۰) گروه کتابهای تصویری مرکز مطالعات ادبیات کودک دانشگاه شیراز و نامزدی جایزهٔ آسترید لینگرن ۲۰۲۰ از سوی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان. او از کودکی علاقهٔ بسیاری به خواندن کتاب داشت، اما بهخاطر کمبودن تعداد کتابهای کودک بیشتر آثار نظم و نثر کلاسیک را مطالعه میکرد. در کتاب «پهلوان پنبه» به قلم او میبینیم که بهسراغ آثار کلاسیک ایران رفته است.
بخشی از کتاب افسانه های آن ور آب
«در زمانهای قدیم، زاهدی بود که خیلی چای دوست داشت. او اغلب چای را خودش دم میکرد و وسواس عجیبی نسبت به قوری و کتری خود داشت. یک روز که در خیابان قدم میزد چشمش به یک مغازهٔ عتیقهفروشی افتاد. وارد شد و در میان اشیای عتیقه، یک کتری آهنی بسیار قشنگ دید. کتری، کهنه و زنگزده بود. زاهد آن را خرید و به خانه برد. چندینبار کتری را شست و سایید تا تمام زنگها پاک شدند و زیبایی کتری نمایان شد.
زاهد کتری را پر از آب کرد و روی اجاق گذاشت. کتری داغ و داغتر میشد. ناگهان اتفاق عجیبی افتاد، کتری قدیمی تبدیل به یک گورکن شد، گورکنی با دم بسیار پرپشت و دست و پای کوتاه.
گورکن که تنش میسوخت فریاد زد: «وای، سوختم! سوختم! کمکم کنید، نجاتم بدهید.»
بعد از روی اجاق پایین پرید و دور اتاق دوید. زاهد و شاگردانش، با دهان باز به گورکن نگاه میکردند. یکمرتبه زاهد فریاد کشید: «چرا ایستادهاید و بر و بر نگاه میکنید؟ او را بگیرید، نگذارید فرار کند. زود باشید، عجله کنید.»
اولی یک جارو برداشت، دومی انبر و سومی هم یک ملاقهٔ بزرگ. هر سه به دنبال گورکن دویدند و او را گرفتند، اما دیگر از سر و دم و پاهای کوتاه گورکن خبری نبود؛ او دوباره یک کتری کهنه و قدیمی شده بود.
وقتی زاهد این صحنه را دید، گفت: «این کتری سحرآمیز است و من اجازه نمیدهم چنین چیزی در معبد باشد. ما باید هر چه زودتر از شر آن خلاص شویم. هر چه زودتر، بهتر.»
درست در همینوقت از خیابان صدایی شنیده شد: «لباس کهنه میخریم. کتری کهنه میخریم.»
زاهد کتری را برداشت و از خانه بیرون رفت. سمسار کمی از خانه دور شده بود. زاهد او را صدا کرد و گفت: «من یک کتری قدیمی بسیار جالب دارم. خیلی هم آن را ارزان میفروشم. هر چقدر فکر میکنی میارزد، به من بده و آن را بگیر.»
سمسار کتری را گرفت و این دست و آن دست کرد. بعد به قیمت خیلی ارزان آن را از زاهد خرید و خوشحال راه خود را گرفت و رفت. کمی که از معبد دور شد، دست در کیسهٔ خود کرد و کتری را بیرون آورد. نگاهی به آن انداخت و با خود گفت: «این یک کتری عتیقه است، خیلی مفت آن را از چنگ پیرمرد درآوردم.»
و درحالیکه سوت میزد و آواز میخواند، به طرف خانه رفت.»
حجم
۱۰٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۱۰٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه