دانلود و خرید کتاب محله شکر خانوم ناصر یوسفی
تصویر جلد کتاب محله شکر خانوم

کتاب محله شکر خانوم

نویسنده:ناصر یوسفی
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب محله شکر خانوم

کتاب محله شکر خانوم نوشتهٔ ناصر یوسفی و ویراستهٔ محدثه گودرزنیا است. نشر افق این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان برای کودکان.

درباره کتاب محله شکر خانوم

کتاب محله شکر خانوم با تصویرگری «سارا خرامان» منتشر شده است. ناصر یوسفی این رمان کودک را در ۳۷ بخش نگاشته است. نویسنده در این کتاب محله‌ای سنتی را که مملو از ویژگی‌های محله‌های ایرانی است، ترسیم کرده است. شخصیت «شکر خانوم» محور این محله است و در این رمان نقشی اساسی دارد. او اغلب با مهربانی و تدبیر، اتفاقات محله را مدیریت می‌کند و تلاش می‌کند تلخی‌های روزگار را تا جایی که می‌تواند، به شیرینی تبدیل کند. «پارچهٔ گل‌گلی»، «شکرخانوم کجاست؟»، «شکرخانوم بیمار می‌شود»، «عکاس‌باشی»، «لولهٔ گاز خراب می‌شود»، «آدم‌برفی»، «دل‌تنگی»، «سینما»، «ریحانه»، «خانه‌تکانی»، «روز عید» و «تازه‌های قدیمی» عنوان برخی از فصل‌های این اثر است.

خواندن کتاب محله شکر خانوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کودکان گروه سنی «ب» و «ج» که به خواندن رمان علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب محله شکر خانوم

«ناگهان افسانه گفت: «فهمیدم. من یک فکری دارم!»

بچه ها پرسیدند: «چه فکری؟»

افسانه فکرش را گفت.

وقتی بچه‌ها فکر افسانه را شنیدند، چشمان‌شان از خوشحالی برق زد. همه گفتند: «از این بهتر نمی‌شود.»

بعد همه مشغول کار شدند.

از آن طرف، شکرخانوم هم مشغول کار شد. چون خیلی کار داشت عالم‌خانوم را هم خبر کرد تا به کمک او بیاید.

شکرخانوم و عالم‌خانوم مشغول کار شدند تا برای ناهار آش رشته درست کنند.

شکرخانوم از عالم‌خانوم خواست با دخترش آفتاب به کوچه برود تا آفتاب هم کمی برف‌بازی کند. قرار شد عالم‌خانوم همهٔ همسایه‌ها را خبر کند تا برای ناهار به خانهٔ آن‌ها بیایند.

پس از مدتی عالم‌خانوم برگشت. خیلی خوشحال بود. با لهجهٔ افغانی‌اش گفت: «خانوم‌جان! نمی‌دانید بچه‌ها چه کرده‌اند. چه چیزها که نساخته‌اند! آدم‌برفی‌شان مثل دسته‌گل است!»

شکرخانوم فهمید از بچه‌ها عقب‌تر است. چون به آن‌ها قول داده بود تا آدم‌برفی آن‌ها آماده شود، آش او هم آماده است. اما آش او هنوز آماده نبود. برای همین سرعت کارش را بیشتر کرد.

عالم‌خانوم پرسید: «راستی شکرخانوم‌جان! یک روسری دارید تا من به سر آفتاب ببندم که سرما نخورد؟»

شکرخانوم که خیلی کار داشت به عالم‌خانوم گفت یکی از روسری‌هایش را از توی کمد بردارد و برای آفتاب ببرد.

عالم‌خانوم هم روسری گل‌داری انتخاب کرد و بیرون رفت.

بچه‌ها آخرین کارشان را هم انجام دادند. بعد کمی عقب رفتند و به کارشان نگاه کردند.

ریحانه گفت: «خیلی‌خیلی قشنگ است. از این بهتر نمی‌شود!»

همهٔ بچه‌ها با او هم عقیده بودند. کارشان خیلی خوب شده بود.

حالا وقت آن بود تا شکرخانوم را خبر کنند.

علی و امید به خانهٔ شکرخانوم رفتند تا او را بیاورند. قرار شد شکرخانوم چشم‌هایش را ببندد. آن‌ها می‌خواستند شکرخانوم را خوشحال کنند.

شکرخانوم گفت: «کار من تمام نشده. صبر کنید بعد می‌آیم.»

اما علی و امید اصرار داشتند که هرچه زودتر او را ببرند.

با اینکه کار شکرخانوم تمام نشده بود، اما همراه بچه‌ها راه افتاد. وقتی به کوچه رسید چشم‌هایش را بست. علی و امید دست شکرخانوم را گرفتند تا او را کنار آدم‌برفی ببرند. آن‌ها به آرامی راه می‌رفتند تا شکرخانوم سُر نخورد.

وقتی نزدیک آدم‌برفی رسیدند، علی و امید دست او را رها کردند و گفتند: «حالا چشم‌های‌تان را باز کنید.»

شکرخانوم چشم‌هایش را باز کرد.

چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد. تابه‌حال چنین آدم‌برفی‌ای ندیده بود.

شکرخانوم دلش می‌خواست تک‌تک بچه‌ها را در آغوش بگیرد.

بچه‌ها آدم‌برفی بزرگی ساخته بودند که شکل شکرخانوم بود.

این بهترین و متفاوت‌ترین آدم‌برفی‌ای بود که شکرخانوم دیده بود.

شکرخانوم از خوشحالی فقط چند قطره اشک ریخت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۱۱۶,۰۰۰
تومان